نگاه جامعه شناختى به قوم يهود در قرآن

پدیدآورمحمدباقر آخوندی

نشریهپژوهش‌های قرآنی

تاریخ انتشار1388/01/26

منبع مقاله

کلمات کلیدیداود (ع)

share 2029 بازدید
نگاه جامعه شناختى به قوم يهود در قرآن

محمد باقر آخوندي

چکیده: در شرايط كنونى، شناخت دقيق قوم يهود و به ويژه نماد اصلى آن «صهيونيسم» به دليل خطراتى كه متوجه اسلام و مسلمانان نموده، ضرورتى انكارناپذير يافته است. از سوى ديگر پيچيدگى هاى متعدد فرهنگى، اجتماعى و نژادى اين قوم، شناخت مبنايى آنرا فقط از طريق آيات وحى ممكن نموده است.
بررسى ها نشان مى دهد كه دوره هاى تاريخى قوم يهود و به ويژه دوره حضرت موسى(ع) و فرعون، از عمده ترين مباحث قرآن مجيد به شمار مى رود. در اين مقاله نيز بيش از 370 آيه از آيات شريفه قرآن مورد بررسى قرار گرفته و با مراجعه به سه تفسير گرانسنگ الميزان، نمونه و مجمع البيان، پانزده ويژگى يا شاخص منحصر به فرد فرهنگى، اجتماعى و قومى اين گروه، با نگاهى جامعه شناختى استخراج و ارائه گرديده است كه مى تواند استراتژى مسلمانان را در برخورد با قوم يهود در حال حاضر مشخص نمايد.


كليد واژه‏ها:قرآن، يهود، صهيونيسم، شاخص فرهنگى، شاخص اجتماعى، قوم

بررسى تاريخ، نشان از بروز حوادث عجيب و كم نظير در تاريخ يهود دارد كه در ساير اديان و مذاهب كمتر يافت مى‏شود. يكى از داستان‏هايى كه قرآن مجيد (به عنوان آخرين ذخيره الهى) بيش از همه به تفصيل به آن پرداخته، داستان اين قوم مى‏باشد. از ميان دوره‏هاى تاريخى اين قوم، دوره مربوط به فرعون و حضرت موسى‏عليه السلام از برجستگى خاصى برخوردار است و بيشترين آيات الهى مربوط به همين دوره تاريخى مى‏باشد. گر چه هنوز اسرار اين موضوع براى بشر كشف نشده اما شايد يكى از دلايل آن، شباهت سير حركتى جوامع انسانى به اين دوره تاريخى باشد. به هر صورت آيات بسيارى در قرآن مجيد ويژگى‏هاى ذاتى، روانى و اجتماعى قوم يهود را برمى‏شمارد كه طبق تحقيقات صورت گرفته، هنوز در جامعه يهودى پا بر جا مى‏باشد و تغييرى در آن حاصل نشده است. بنابراين شناخت و استخراج اين ويژگى‏ها براى تمام محققان به ويژه محققان مسلمان از اهميت اساسى برخوردار است؛ هم از اين جهت كه نماد حقيقى يهود (اسرائيل) خطر و تهديدى بالفعل براى جوامع مسلمان قلمداد مى‏شود و هم از اين‏رو كه قرآن به عنوان وحى الهى، بهترين توصيف را از آنها ارائه داده است. از سوى ديگر وجود همين ويژگى‏هاست كه در حال حاضر بسيارى از مشكلات را براى جوامع بشرى ايجاد نموده و با شناخت آنها مى‏توان راه حل مناسبى جستجو نمود. بنابراين همانگونه كه گذشت، مبناى اين تحقيق، قرآن مجيد است و سه تفسير ارزشمند شيعه يعنى تفسير الميزان، نمونه و مجمع البيان به عنوان منابع كمكى مورد استفاده قرار خواهند گرفت. اكنون با استفاده از آيات الهى تا حد امكان آن دسته ويژگى‏هاى اجتماعى يا روانى را كه آثار مخرب اجتماعى متعددى داشته است، استخراج نموده و توضيح خواهيم داد. هر يك از اين ويژگى‏ها، استراتژى و راهبرد ما را نسبت به آنها تعيين و مشخص مى‏كند و چنانچه خود دچار ترديد نگرديم، راهى روشن و مشخص پيش رو خواهيم ديد.

اعتقاد نداشتن به خدا و پيامبران الهى

«قَالُوا يَا مُوسَى إِنَّا لَن نَدْخُلَهَا أَبَداً مَا دَامُوا فِيهَا فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلاَ إِنَّا هَا هُنَا قاعِدون» (مائده /24) گفتند: «اى موسى، تا وقتى آنان در آن ]شهر[ند ما هرگز پاى در آن ننهيم. تو و پروردگارت برو]يد[ و جنگ كنيد كه ما همين جا مى‏نشينيم.»1
پس از آن كه قوم بنى اسرائيل از فرعون و لشكريان او رهايى يافتند، قرار شد در سر راه خويش وارد سرزمين مقدس شوند، آنجا را از لوث شركت و بت‏پرستى پاك كنند و با آرامش خاطر زندگى نمايند اما همين كه فرمان خداوند مبنى بر ورود به شهر و مبارزه با بت پرستان به آنها ابلاغ گرديد، از آن سرباز زدند و از ورود امتناع كردند. در اين شرايط دو نفر كه به موسى و راه او ايمان داشتند، شروع به نصيحت قوم بنى اسرائيل كردند اما آنها در واكنش به اين خيرخواهى مطالبى بيان كردند كه ما فى الضمير آنها را كاملاً آشكار ساخت:
اولاً با اين كه على القاعده بنى اسرائيل بايد روى سخن خود را به آن دو نفر كنند كه گفته بودند: اى مردم! دعوت موسى‏عليه السلام را بپذيريد و داخل اين سرزمين شويد، چنين نكردند و خطاب را متوجه موسى‏عليه السلام ساختند. سپس در اين نوبت، به اختصار برگزار نمودند و طول و تفصيل سابق را ندادند. اين قسم سخن گفتن را ايجاز بعد از اطناب مى‏گويند... بدين سبب بعد از تفصيل به اجمال گويى پرداخته مى‏شود كه به طرف بفهماند ديگر حوصله گفتگو با تو را ندارم و از سخنان تو خسته شده‏ام.
ثانياً سخن بى ادبانه و عصيانگرانه خود را مجدداً تكرار و تأكيد كردند كه ما هرگز داخل اين سرزمين نخواهيم شد.
ثالثاً جهالت‏شان به اندازه‏اى به آنها جرأت و جسارت داد كه از بى ادبى‏هاى گذشته خود نتيجه‏اى گرفتند كه از سخنان سابق‏شان نيز زشت‏تر بود: «تو و پروردگارت برويد با مردم اين سرزمين قتال كنيد. ما همين جا نشسته‏ايم!» اين گفتارشان كاملاً حاكى از آن است كه درباره خداى تعالى همان اعتقاد باطلى را داشته‏اند كه بت پرستان دارند؛ يعنى پنداشته‏اند خداى تعالى نيز موجودى شبيه يك انسان است و در حقيقت نيز يهود چنين اعتقادى داشته است زيرا همين يهود بود كه بنا به حكايت قرآن كريم، پس از عبور از دريا و رسيدن به قومى كه بت مى‏پرستيدند، به موسى گفتند: تو نيز براى ما خدايانى چند درست كن، همان گونه كه اينها خدايان بسيار دارند. موسى در پاسخ‏شان فرمود: به راستى كه شما مردمى نادان هستيد. اين اعتقاد به جسمانى بودن خدا و شباهت به انسان‏ها، همواره در يهود بوده و امروز نيز بر همان اعتقادند».2
نمونه ديگرى كه نشان از عدم اعتقاد بنى اسرائيل به ذات بارى تعالى دارد، قضيه‏اى است كه در آيه شريفه 67 سوره بقره نقل مى‏فرمايد.3 جريان از اين قرار است كه يك نفر از بنى اسرائيل كشته شد و قاتل وى مشخص نبود. در اين شرايط حضرت موسى‏عليه السلام «از طرف خداوند دستور مى‏يابد به بنى اسرائيل فرمان دهد گاوى را سر ببرند و يكى از اعضاى آن را به پيكر مقتول بزنند تا زنده شود و با زبان خويش قاتل را معرفى كند. موسى اين دستور را ابلاغ مى‏كند، بنى اسرائيل اين سخن را شوخى و استهزاء مى‏پندارند و لذا به موسى مى‏گويند ما را به مسخره گرفته‏اى؟ موسى‏عليه السلام در پاسخ آنها به يك حقيقت بزرگ اشاره مى‏كند و مى‏گويد مسخره و استهزاء عمل افراد نادان و جاهل است و پيامبر خدا و فرستاده او از استهزاء و سخريه نسبت به ديگران پيراسته است... اين يكى از مواردى است كه درجه ايمان آنها را به پيامبرشان روشن مى‏سازد. راستى آنها موسى‏عليه السلام را همانند خود جاهل و نادان تصور مى‏كردند... پس از آن كه اطمينان يافتند استهزائى در كار نيست، به موسى مى‏گويند از خدايت بخواه تا بيان كند كه اين چگونه گاوى است كه بايد سر بريد؟ در اين‏جا جمله «از خدايت بخواه» نيز جلب توجه مى‏كند؛ مثل اين كه آنان خداى موسى را از خداى خويش جدا مى‏دانستند. اين جمله در خواسته‏هاى بعدى آنها نيز تكرار مى‏شود... اما در اين‏جا كه وضع گاو نيز مشخص شده، باز مى‏بينيم بهانه‏گيرى را كنار نمى‏گذارند و در عين اين كه دستور داده شده عمل كنيد، باز مى‏گويند: «از خدايت بخواه» اين چه گاوى است؟... در صورتى كه ظاهر آيات نشان مى‏دهد اگر به همان دستور اول عمل مى‏كردند و يك گاو از هر قبيل سر مى‏بريدند، كافى بود و به زحمت نمى‏افتادند».4
«به طورى كه ملاحظه مى‏كنيد اين بى ادبان حتى يك بار نيز نگفتند از پروردگار ما بخواه و از اين گذشته مكرر گفتند قضيه گاو براى ما مشتبه شده و با اين بى ادبى خود، نسبت گيجى و تشابه به بيان خدا دادند. علاوه بر همه آن بى ادبى‏ها و مهم‏تر از همه آنها، اين كه گفتند «إنّ البقر تشابه علينا» (جنس گاو بر ايمان مشتبه شده) و نگفتند «إن البقرةَ تشابهت علينا» (آن گاو مخصوص كه بايد به وسيله زدن دُم آن به كشته بنى اسرائيل او را زنده كنى، براى ما مشتبه شده)، گويى خواسته‏اند بگويند همه گاوها كه خاصيت مرده زنده كردن ندارند و اين خاصيت مال يك گاو مشخص است كه اين مقدار بيان تو، آن گاو را مشخص نكرده و خلاصه تأثير نامبرده را از گاو دانسته‏اند، نه از خدا».5

اطاعت ناپذيرى در برابر فرامين الهى

مطالعه و دقت در سرگذشت بنى اسرائيل، اين حقيقت را روشن مى‏كند كه تقريباً در همه فرامينى كه از جانب خداوند بزرگ به وسيله حضرت موسى‏عليه السلام به آنها ابلاغ گرديد، به نوعى نافرمانى و سرپيچى صورت گرفته است. به عبارت ديگر در هيچ فرمانى بدون چون و چرا اطاعت نكردند. در هر مرحله‏اى بهانه‏اى تراشيدند و به نوعى قصد شانه خالى كردن از زير بار مسئوليت را داشتند. اگر قرار باشد همه اين نافرمانى‏ها را اين‏جا ذكر كنيم، بايد تمام تاريخ بنى اسرائيل را ذكر نماييم. در حقيقت آيات شريفه 24 سوره مائده و 67 سوره بقره - كه در بخش گذشته توضيح آن گذشت - و نيز آيات شريفه‏اى كه در بخش‏هاى آينده خواهند آمد، نشان از نداشتن روح تسليم و اطاعت پذيرى ودر مقابل ،ر وح استكبار، خيو نخوت و سركشى در آنهاست. در حقيقت مى‏خواستند ياد آور شوند كه ما تا چيزى را نبينيم نمى‏پذيريم، همچنان كه در مسأله ايمان به خدا نيز گفتند «لن نؤمن لك حتى نَرى اللَّهَ جهرةً». شايد منشأ همه اين انحرافات آنها در اطاعت ناپذيرى در برابر فرامين الهى، روحيه سلطه جويى باشد و اين كه مى‏خواستند در همه امور استقلال داشته باشند؛ چه امورى كه در خور استقلال بود و چه امورى كه در خور استقلال نبود. در آيات شريفه 63 و 93 سوره بقره و نيز 154 سوره نساء به جريانى اشاره مى‏فرمايد كه نشان از خوى سركشى و اطاعت ناپذيرى بنى اسرائيل در هر شرايطى داشته است؛ مگر اين كه جان خويش را در معرض خطر و تهديد مى‏ديدند.6
«هنگامى كه موسى از كوه طور بازگشت، تورات را آورد و به قوم خود اعلام كرد كتابى آسمانى آورده‏ام كه حاوى دستورات دينى و حلال و حرامى است كه خداوند برنامه كار شما قرار داده، آن را بگيريد و به احكام آن عمل كنيد، يهود تصور كردند تكاليف مشكلى براى آنها آورده است. لذا گفتند چه كسى اين مطالب را خواهد پذيرفت و بناى نافرمانى و تمرد و سركشى را گذاشتند. خداوند فرشتگان را مأمور كرد تا قطعه عظيمى از كوه را بالاى سر آنها قرار دهند. در اين موقع موسى‏عليه السلام اعلام فرمود كه چنانچه پيمان ببنديد به دستورات تورات عمل نماييد و از اين تمرد و سركشى توبه كنيد، عذاب از شما بر طرف خواهد شد و گرنه همه هلاك خواهيد شد. آنها تسليم شدند، تورات را گرفتند و سجده براى خداوند نمودند، در حالى كه هر لحظه انتظار سقوط كوه را مى‏كشيدند اما بالاخره در اثر توبه، عذاب از آنها برداشته شد».7

گوساله پرستى

«وَلَمَّا رَجَعَ مُوسَى إِلَى قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفاً قَالَ بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِي مِن بَعْدِي أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ وَأَلْقَى الْأَلْوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكَادُوا يَقْتُلُونَنِي فَلاَ تُشْمِتْ بِيَ الْأَعْدَاءَ وَلاَ تَجْعَلْنِي مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ» (اعراف /150) و چون موسى، خشمناك و اندوهگين به سوى قوم خود بازگشت، گفت: «پس از من چه بد جانشينى براى من بوديد آيا بر فرمان پروردگارتان پيشى گرفتيد؟ و الواح را افكند و ]موى[ سر برادرش را گرفت و او را به طرف خود كشيد. ]هارون[ گفت: «اى فرزند مادرم، اين قوم، مرا ناتوان يافتند و چيزى نمانده بود كه مرا بكشند، پس مرا دشمن شاد مكن و مرا در شمار گروه ستمكاران قرار مده»8
اين آيه شريفه و نيز آيات 85 تا 96 سوره «طه» داستان گوساله پرستى قوم يهود را تشريح فرموده است.9 حضرت موسى‏عليه السلام هنگامى كه براى مناجات و گرفتن تورات به كوه «طور» رفت، برادرش «هارون» را به عنوان جانشين خويش برگزيد و 30 روز در كوه «طور» به مناجات و راز و نياز پرداخت كه اين مأموريت، 10 روز ديگر از سوى خداوند بزرگ تمديد گرديد. موسى‏عليه السلام در پايان مأموريت در همان كوه طور به وسيله ذات اقدس الهى از انحرافى كه در قوم او حاصل شده بود، مطلع گرديد و لذا با عصبانيت به سوى قوم خود مراجعت نمود. پس از بازگشت و مشاهده صحنه گوساله پرستى قوم بنى اسرائيل، تحت تأثير شرايط اجتماعى به وجود آمده، بر خشم و غضب او افزوده گرديد و الواحى كه تورات بر آن نوشته شده بود، بر زمين زد و سر برادرش هارون را گرفت و به طرف خويش كشيد. شرايطى كه در نبودن موسى‏عليه السلام در قوم او به وجود آمده بود، آنقدر براى او سنگين آمد كه نتوانست تحمل كند و برادر خويش را مورد سرزنش و توبيخ قرار داد.10
تغيير يكتاپرستى به بت پرستى در مدتى كوتاه (40 روز( نشان دهنده سطحى و ظاهرى بودن ايمان قوم بنى اسرائيل به خدا بوده است. البته بايد توجه داشت كه قوم بنى اسرائيل از قبل نيز تحت تأثير گوساله پرستى مصريان قرار داشتند و اين گرايش در آنها به حدى ريشه دوانده بود كه در جريان عبور از رود نيل و ديدن صحنه‏هاى بت پرستى، از حضرت موسى‏عليه السلام تقاضا كردند بارى آنها نيز بتانى همانند بتان آنها بتراشد تا خدايانى عينى و ملموس داشته باشند.11
به سبب همين گرايش عميق و ريشه دار است كه قرآن مجيد در آيه شريفه 93 سوره بقره مى‏فرمايد: «وَأُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ» كلمه اشراب به طورى كه از مفردات راغب بر مى‏آيد دو معنى دارد:
1 - از باب «اشربت البعير»؛ يعنى ريسمان را به گردن شتر بستم. بنابراين معنى جمله اين مى‏شود كه ريسمان محكمى از علاقه و محبت، قلب آنها را به گوساله پيوند داده بود.
2 - از ماده «اشراب» به معنى آبيارى كردن و ديگران را آب دادن. در اين صورت كلمه «حب» در تقدير خواهد بود و معنى جمله چنين است: «بنى اسرائيل قلوب خود را با محبت گوساله سامرى آبيارى كردند».12 بر اين اساس «خود عجل در جاى محبت نشسته تا مبالغه را برساند و بفهماند كأنّه يهوديان از شدت محبتى كه به گوساله داشتند، خود گوساله را در دل جاى دادند.»13
اين گرايش و علاقه به گاو و گوساله در حدى است كه مفسّران قرآن معتقدند در جريان زنده شدن مقتول بنى اسرائيل از طريق بريدن سر گاو (كه قبلاً گذشت)، اين خاصيت وجود داشت كه خداوند مى‏خواست با سر بريدن گاو، اهميت آن را از دل آنان بيرون ببرد.14
گرچه محبت به گوساله در عمق جان بنى اسرائيل نفوذ كرده بود و اكثر كنش‏هاى اجتماعى و سياسى بعدى آنها را نيز تحت تأثير خويش قرار داده بود، اما موارد ديگرى نيز از پرستش احشام به جاى خدا در قوم بنى اسرائيل مشاهده مى‏شود. بخشى از اين موضوع در آيه شريفه 31 سوره توبه مورد اشاره ذات بارى تعالى قرار گرفته است.15 در اين آيه شريفه به شرك عملى يهود اشاره مى‏شود كه يهود و نيز نصارا دانشمندان و راهبان خود را، خدايان خود، در برابر پروردگار قرار دادند. در توضيح چگونگى اين شرك، روايتى از امام محمد باقر و امام صادق‏عليهما السلام نقل شده است كه فرمودند: «اما و اللَّه ماصاموا لَهُم و لا صلّوا و لكنّهم احلّوا لهم حراماً و حرّموا عليهم حلالاً فاتبعوهم و عبدوهم مِن حَيث لا يَشْعَرون».
به خدا سوگند آنان (يهود و نصارا) براى پيشوايان خود روزه و نماز بجا نياوردند، اما پيشوايانشان حرامى را براى آنان حلالى و حلالى را حرام كردند و آنها (مردم) پذيرفتند و پيروى كردند و بدون توجه آنان را پرستش كردند».16
براساس آيه شريفه 93 سوره بقره، اين بت پرستى و ستايش چيزهاى ديگر غير از ذات بارى تعالى «محصول سرزمين قلب آنهاست كه با شرك آبيارى شده و چنين سرزمينى كه با چنان آبى آبيارى شود، محصولى جيز خيانت، قتل پيامبران و گناه و ظلم نخواهد داشت.17
اهميت اين موضوع هنگامى روشن‏تر مى‏شود كه زشتى قتل و كشتار انسان در آيين يهود - كه با هميت خاصى از اين موضوع سخن گفته - مورد توجه قرار گيرد. به نوشته «قاموس كتاب مقدس، ص 687« قتل عمد و قباحت آن به طورى نزد اسرائيليان اهميت داشت كه به مرور ايام با بست نشستن در شهرهاى بست و يا ملتجى شدن به اماكن مشرفه، سبب استخلاص و برائت ذمه قاتل نمى‏شد و در هر صورت وى را قصاص مى‏نمودند. اين است معناى كشتن انسان‏ها از نظر تورات، تا چه رسد به كشتن پيامبران خدا! پس اگر بنى اسرائيل به تورات ايمان داشتند، نمى‏بايست پيامبران خدا را بكشند.»18

عدم پايبندى به تعهدات اجتماعى

قرآن در آيات شريفه 84 83 و 100 سوره بقره جريان عهد شكنى را بيان نموده است.19 آن‏گونه كه از اين آيات شريفه استنباط مى‏شود، عدم پايبندى به تعهدات، سابقه ديرينه و طولانى در تاريخ يهود دارد و از ابتداى تاريخ اين قوم تا امروز با آن همراه بوده است. قرآن مجيد در آيات مذكور به اين حقيقت اشاره مى‏كند كه هرگاه يهود پيمانى به عهده گرفتند، به آن وفادار نماندند و چنانچه پيمان دسته جمعى مى‏بستند، باز عده‏اى پيمان شكنى مى‏كردند. علاوه بر مصاديقى كه در اين آيات شريفه به آن اشاره شده، در كوه «طور» از آنها پيمان گرفته شد كه به دستور تورات عمل كنند، اما به عهد خويش وفا نكردند و پيمان شكستند. همچنين از آنها پيمان گرفته شد به پيامبر اسلام - كه تورات آمدن او را بشارت داده بود - ايمان بياورند اما به آن نيز وفادار نماندند. اين پيمان شكنى خاص يهوديان قبل از اسلام نبوده، بلكه بعداً نيز تداوم داشته و تاكنون هر روز شاهدى مى‏توان بر آن ارائه كرد. پس از ورود پيامبر اسلام به مدينه، يهود «بنى نضير» و «بنى قريظه» با شخص پيامبر عهد كردند كه به دشمنان او كمك نكنند اما پيمان شكستند و در جنگ خندق با مشركان مكه همكارى نمودند. اساساً اين شيوه ديرينه يهود است كه به عهد خويش پايبند نيستند، هرگاه پيمانى دسته جمعى مى‏بندند، عده‏اى از آنان پيمان را ناديده مى‏گيرند و حاضر به عمل به آن نيستند.20

اعمال نظر شخصى در فرامين الهى

يكى از ويژگى‏هايى كه قرآن مجيد براى قوم يهود ذكر مى‏كند - كه در اقوام ديگر يا به اين شكل وجود نداشته يا كمتر بوده - اين است كه يهود اقدامات متعددى را در راستاى تحريف كتب آسمانى انجام داده است و در نهايت آنچه اكنون در اختيار دارند، كمتر رنگ الهى دارد. از مجموع آياتى كه در قرآن درباره تحريف در قوم يهود آمده است، مى‏توان استفاده كرد كه آنها به انواع تحريف در كتاب آسمانى خويش يعنى «تورات» دست مى‏زدند. گاه تحريف آنها معنوى بود؛ يعنى عباراتى را كه در كتاب آسمانى نازل شده بود، برخلاف معناى واقعى آن تفسير مى‏كردند، گاه نيز دست به تحريف لفظى مى‏زدند. در برخى موارد نيز اقدام به مخفى ساختن قسمتى از آيات الهى مى‏كردند؛ يعنى آنچه را موافق ميل‏شان بود، آشكار و آنچه خلاف ميل آنها بود، كتمان مى‏نمودند. حتى گاه با وجود حاضر بودن كتاب آسمانى، براى اغفال مردم، دست خود را روى قسمتى از آن مى‏گذاشتند تا طرف مقابل نتواند آن را بخواند!
اكنون احتمالاً اين سؤال در ذهن متبادر مى‏گردد كه: پس اين كه قرآن در آيات متعددى از جمله آيات 48 و 50 سوره آل عمران از تورات به نيكى ياد مى‏كند،21 آيا منظور همان توراتى است كه هم اكنون در دست يهود مى‏باشد؟ در پاسخ بايد گفت «قطعاً منظور قرآن كريم از تورات، اسفارى كه هم اكنون در اختيار يهود مى‏باشد، نيست زيرا خود يهود نيز اعتراف مى‏نمايند كه سند اسفار موجود، به زمان موسى‏عليه السلام باز نمى‏گردد و سلسله سند در فاصله بين «بخت النصر» و «كوروش» قطع شده است. البته قرآن كريم تمامى مطالب تورات موجود در عصر رسول اللَّه‏صلى الله عليه وآله وسلم (كه ما نمى‏دانيم تا آن زمان چه مقدار از تورات تحريف شده بود) را رد ننموده و هم آن را مخالف تورات اصلى ندانسته است. هر چند به دلالت خود قرآن كريم، از تحريف نيز به دور نمانده زيرا دلالت آيات قرآن بر اين كه تورات بازيچه دست تحريف گرديده، روشن است.22
علاوه بر تحريف تورات توسط بنى اسرائيل كه عمدتاً به دليل منافع مادى و شخصى خود صورت مى‏گرفته، قرآن مجيد در آيات شريفه 78 75 41 و 79 سوره بقره، از تحريف روشنى كه توسط يهوديان در جريان ظهور اسلام صورت گرفت، پرده بر مى‏دارد.23 پس از ظهور اسلام «اميد به ايمان آوردن يهود (به ويژه يهوديان مدينه) بيش از ساير اقوام بود و همه توقع داشتند كه يهود فوج فوج به دين اسلام در آيند، آن را تقويت و تأييد نموده، به گسترش آن در سراسر جهان كمك كنند اما پس از آن كه رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم به مدينه مهاجرت كردند، يهوديان رفتارى نشان دادند كه همه اميدها را تبديل به يأس كرد. به همين جهت خداوند بزرگ در آيه شريفه 75 سوره بقره مى‏فرمايد: «افتطعمون...» آيا انتظار داريد كه يهود به دين شما ايمان آورد.24 انتظارى «بى جا و خالى بيش نيست، به سبب آن كه اينها فرزندان و نژاد همان پدرانى هستند كه سخنان خداوند را شنيدند و آن را تحريف كردند و در نقل آن براى اقوام خود خيانت كردند و فرزندان آنها نيز همان روش پدران را دارند. اينها بعيد است به راه حق قدم بگذارند.»25
آنگونه كه در شأن نزول آيه شريفه 79 نقل گرديده، هر سال منافع و مبالغى از سوى مردم عادى يهود به علما و دانشمندان داده مى‏شد. به همين دليل علما و دانشمندان يهود كه صفات پيامبر اسلام را در تورات خوانده بودند، هنگامى كه منافع خويش را در خطر ديدند صفات پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم را انكار نمودندو به گونه‏اى جلوه دادند تا توده‏هاى مردم به حقانيت پيامبر اسلام پى نبردند. آنها به سبب خطرى كه براى منافع شخصى ايشان قابل تصور بود، اوصاف واقعى پيامبر در تورات را تغيير دادند و ضد آن را نوشتند. وقتى توده مردم از علماى خود مى‏پرسيدند آيا اين همان پيامبر موعود در تورات است كه بشارت او را قبلاً به ما مى‏داديد، علماى يهود آيات تحريف شده را مى‏خواندند و بدين وسيله آنها را قانع مى‏كردند.26 در پايان همين آيه شريفه، قرآن مجيد به سبب اين انحراف و جرم، آنها را تهديد و نكوهش مى‏كند و مى‏فرمايد: «فويلٌ لهم مما كَتَبَتْ ايديهِم و ويلٌ لهم مّما يَكْسِبون»: (بقره /79) «پس واى بر ايشان از آنچه دست‏هايشان نوشته و واى بر ايشان از آنچه از اين راه به دست مى‏آوردند.»
بنابراين تحريف كتب آسمانى و واقعيت‏هاى مسلم تاريخى، از انحرافاتى است كه در طول تاريخ دامن گير قوم يهود بوده و اين نيز عمدتاً به سبب تأمين منافع مادى خويش بوده است كه نشان از دنياگرايى و پول پرستى عميق آنها دارد و در آينده مفصلاً به آن خواهيم پرداخت.
اين روحيه و ويژگى در يهود باعث شد كه طبق آيه شريفه 211 سوره بقره «آنها پس از دريافت آن همه آيات روشن و نعمت‏هاى گوناگون، دست به تبديل نعمت‏هاى خدا و كفران بزنند و گرفتار مجازات گردند.27 منظور از «تبديل نعمت» اين است كه انسان امكانات، خدمات و منابع مادى و معنوى را كه در اختيار دارد، در مسيرهاى تخريبى، انحراف، گناه و ستم به كار گيرد. خداوند هم مربيان معنوى و هم زمامداران نيرومند و هر گونه امكانات مادى و معنوى در اختيار بنى اسرائيل قرار داد، اما آنها گرفتار تبديل نعمت شدند و همين كار زندگى آنها را به هم ريخت».28

احساس برترى بر ديگران و خود محورى

احساس برترى در قوم يهود نسبت به ساير اقوام و جوامع، نكته‏اى است كه از گذشته بوده و هم اكنون نيز ادامه دارد. هر چند در اين باور برترى جويى بر ديگران، گاه مسيحيان نيز با آنها همراه بوده‏اند اما برترى خواهى يهود گاه مسيحيان را نيز به ستوه آورده است. قرآن مجيد در آيه شريفه 18 سوره مائده همين نكته را متذكر شده است.29 بر اساس اين آيه شريفه، يهود عقيده داشتند آنقدر در درگاه خداى تعالى محبوب و مقرب هستند كه پسران در نظر پدران محبوب و مقربند. پس مى‏گفتند ما نسبت به خداى تعالى جنبه شاهزادگان را داريم كه در صفى جداى از صف رعيت قرار دارند و به امتياز قرب به درگاه سلطان ممتازند؛ امتيازى كه معامله و رفتارى غير آن رفتارى كه با رعيت مى‏شود را اقتضا مى‏كند، گويى شاهزادگان نسبت به قوانين و احكام جارى بين مردم، افرادى استثنايى هستند. هرگاه فردى دچار انحراف شود، متناسب با آن جرم و انحراف مجازات مى‏شود؛ الا شاهزادگان. هر فردى در جامعه وظيفه انجام كارهاى متعددى را دارد، الا شاهزادگان كه به سبب ارتباطى كه با تخت سلطنت دارند، نمى‏شود به آنها توهين كرد و ايشان را مانند ساير افراد جامعه مجازات نمود. يهود با اين جمله «نحن ابناء اللَّه» قصد دارند بگويند از آنجا كه پسران خدا يعنى احباء و دوستان خدا هستيم، هر كارى بكنيم، كرده‏ايم و هرگز گرفتار عقوبت نخواهيم شد و سرانجامِ ما، جز برخوردارى از نعمت و كرامت الهى نيست زيرا اگر مجازات شويم، با امتياز و محبوبيتى كه نزد خداوند داريم، منافات دارد.30
اعتقاد يهود به اين كه نسبت به عذاب و مجازات الهى در امان مى‏باشند، در آيه شريفه 80 سوره بقره نيز به صورت صريح و روشن بيان شده است.31 بر اساس اين آيه شريفه، «اعتقاد به اين كه ملت يهود تافته‏اى جدا بافته هستند و گنهكاران آنها چند روزى بيشتر كيفر و مجازات نمى‏بينند و سپس بهشت الهى براى ابد قرارگاه آنان است، به هيچ وجه با موازين صحيح سازش ندارد. از عقل به دور است كه از ميان انسان‏ها گروهى بدون دليل، هر اندازه هم كه معصيت كنند، پيش از چند روزى مجازات نبينند اما ساير انسان‏ها هر يك به اندازه گناه خود كيفر ببينند و عده‏اى نيز براى ابد در جهنم بمانند. مگر يهود چه كرده‏اند كه مى‏بايست به نفع آنها چنين تبصره‏اى به قانون كلى مجازات اضافه شود؟
خداوند به پيامبرش اعلام مى‏كند از اين جمعيت بپرس، براى اين عقيده چه مدركى دارند؟ آيا از خداوند در اين مورد پيمانى گرفته‏اند و آن سند را به امضاى پيامبران رسانده‏اند يا آن را به خدا بسته‏اند و ندانسته و بيجا چنين اعتقادى پيدا كرده‏اند و به زبان نيز مى‏آورند. آرى مى‏بايست از آنان پرسيد آيا در اين مورد پيمانى گرفته‏ايد؟ و چون خداوند به پيمان‏هاى خويش وفا مى‏كند، بايد مطمئن باشيد يا اين گفتار را بدون دليل و ندانسته به خدا نسبت مى‏دهيد؟»32
قطعاً دست يهود از داشتن چنين سندى خالى است زيرا بر اساس آيه شريفه 18 سوره مائده، قوم يهود نيز مخلوقات خداوند هستند كه بارها به سبب گناهان خويش مجازات شده‏اند33 و اتفاقاً اين نوع مجازات در قوم بنى اسرائيل بسيار مشهودتر و نمايان‏تر از ساير اقوام و جوامع بوده است. پس هيچ گونه برترى نژادى در يهود باقى نمى‏ماند. البته جاى هيچ ترديدى نيست كه طبق آيه شريفه 70 سوره مائده، هر زمان پيامبرى دستورى بر خلاف تمايلات و هوى و هوس‏هاى يهوديان مى‏آورد، آنها به شديدترين مبارزه عليه او دست مى‏زدند، جمعى را تكذيب مى‏كردند و جمعى را كه يا نمى‏توانستند تكذيب كنند و يا نمى‏توانستند از نفوذشان نيز جلوگيرى كنند، به قتل مى‏رساندند.34 به هر صورت راه و رسم آنها اين بود كه به جاى پيروى از رهبرانشان، اصرار داشتند آنها را تابع تمايلات و خواسته‏هاى خويش قرار دهند و در صورتى كه موفق نمى‏شدند، براى آنها حق حيات نيز قائل نبودند.35
براى ابطال اين عقيده باطل يهود، آيات شريفه 94 و 95 سوره بقره و 6 و 7 سوره جمعه استدلالى محكم و استوار مى‏آورند كه يهود و علماى آن را خلع سلاح كرده، هم اكنون نيز به قوت خود پابرجاست.36 در اين آيات شريفه، از رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم مى‏خواهد كه به يهود بگويد اگر بهشت به آن اختصاص دارد و ساير مردم از آن بهره‏اى ندارند و اگر تصور مى‏كنيد شما اولياء خدا هستيد و ديگران از آن بهره‏اى ندارند و همان گونه كه ادعا كرديد «لن يدخل الجنّةُ الاّ مَن كان هوداً او نصارى» (بقره /111) و نيز ادعا كرديد «نحن ابناءُ اللَّه و اِحبّاؤهُ» (مائده /18) و اين كه مى‏گوييد خدا ما را كيفر نخواهد كرد، اگر واقعاً در اين ادعاهاى خويش صادق و راستگو هستيد، آرزوى مرگ كنيد تا زودتر به خواست خويش نائل گرديد زيرا كسى كه اعتقاد دارد دوست خدا و اهل بهشت است و نعمت‏هاى فراوانى براى او مهيا گرديده و در آن اعتقاد راسخ و استوار است، قطعاً مرگ براى او بهتر از زندگى دنيوى است كه همراه با انواع مشكلات، ناراحتى‏ها، غم و غصه و... مى‏باشد زيرا مرگ باعث مى‏شود از اين همه ناراحتى و مشكلات خلاص شود و در نعمت و آرامش قرار گيرد.37
كسى كه چنين اعتقاد راسخى داشته باشد، بى ترديد زندگى گوارا و خالص را اختيار خواهد كرد و بر فرض كه بدون اختيار گرفتار زندگى پست دنيا گردد، پيوسته در آرزوى رسيدن به آن زندگى گوارا به سر خواهد برد، حتى يك لحظه نيز از حسرت بر آن زندگى غافل نخواهد شد و همواره براى رسيدن به آن تلاش خواهد كرد. اين امرى فطرى است و كسانى نيز هستند كه اين‏گونه عمل مى‏كنند، اما آيا يهود نيز همين كار را مى‏كند؟ آيا يهودى كه سعادت اخروى و بهشت را خاص خود مى‏داند و خود را از اولياء و دوستان خدا قلمداد مى‏كند - كه از عذاب الهى ايمن مى‏باشد - در اين گفته خويش صادق است يا دروغ مى‏گويد؟ براى يافتن پاسخ آنها را امتحان مى‏كنيم. اگر در گفته خويش صادقند، بايد به زبان سر و با تمام وجود همواره آرزوى رسيدن به آن را داشته باشند.38 اما قرآن مجيد مى‏فرمايد «و لا يَتَمّنَونَهُ ابداً» يا «لن يَتَمنَّونَهُ ابداً» چرا چنين آرزويى نمى‏كنند؟ در پاسخ قرآن مى‏فرمايد: «بما قدَّمت ايديهم» زيرا خود آنها بهتر مى‏دانند كه چه كرده‏اند و چه كاره‏اند! هم اكنون كه يهود همان ادعاها را تكرار مى‏كند، اين استدلال نورانى سارى و جارى است و انسان‏هاى منصف و بى طرف با اين استدلال در مى‏يابند كه هر كسى در ما فى‏الضمير خويش چه پنهان دارد.
البته بايد اين نكته را نيز متذكر شويم كه هم اكنون يهوديان به آيه 47 سوره بقره استناد مى‏كنند و مى‏گويند قرآن نيز معتقد است يهود بر همه عالميان برترى داده شده است.39 طبق نظر تمام صاحب نظران، اين آيه شريفه برترى يهود بر مردم زمان خود در دوره حضرت موسى را متذكر مى‏شود زيرا طبق نص صريح اين آيه شريفه كه مى‏فرمايد: «كنتم خير امةٍ اُخرِجَت للنّاسِ» امت پيامبر خاتم بهترين امت‏ها در دوره پيامبر اسلام و پس از آن مى‏باشند.40

حسادت و كينه توزى

«وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيْفَ يَشَاءُ وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُم مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ طُغْيَاناً وَكُفْراً وَأَلْقَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ كُلَّمَا أَوْقَدُوا نَاراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللّهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسَاداً وَاللّهُ لاَ يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ»: (مائده /64) و يهود گفتند: «دست خدا بسته است.» دست‏هاى خودشان بسته باد! و به (سزاى) آنچه گفتند، از رحمت خدا دور شوند. بلكه هر دو دست او گشاده است، هرگونه بخواهد مى‏بخشد و قطعاً آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو فرود آمده، بر طغيان و كفر بسيارى از ايشان خواهد افزود و تا روز قيامت ميانشان دشمنى و كينه افكنديم. هر بار آتشى براى پيكار بر افروختند، خدا آن را خاموش ساخت در زمين براى فساد مى‏كوشند و خدا مفسدان را دوست نمى‏دارد.41
از آنجا كه ايمان بنى اسرائيل نسبت به ذات اقدس اللَّه ناقص و سطحى بود، به خود اجازه مى‏دادند هر ناروايى را به خداوند بزرگ نسبت دهند و از آن پروا نداشته باشند. اصولاً از آنجا كه اعتقاد آنها به خداوند در حد محسوسات بيشتر نبود و هر چيز وراى محسوس را قبول نداشتند، نسبت به ذات بارى تعالى رفتارهاى ناروا و سخيف داشته‏اند.
بر اساس اين آيه شريفه آنچه بر پيامبر اسلام از سوى خدا نازل گرديده، باعث افزايش كفر و طغيان در يهود مى‏شود: «ليزيدنَّ كثيراً منهم ما اُنزِلَ اليك مِن ربّكِ طغياناً و كفراً.» (مائده /64) جريان بدين صورت بود كه يهود قبل از اسلام خود را سرور جوامع و اقوام مى‏دانست و آقايى و فخر بر ساير اقوام و جوامع را حق مسلم خويش مى‏پنداشت. در آن روزگار مردم جاهلى جزيرة العرب در مقابل يهود مدينه هيچ حرفى براى گفتن نداشتند و همواره مورد سرزنش و گاه تهديد آنها قرار مى‏گرفتند. يهود در تورات با صفات پيامبر آينده به خوبى آشنا بودند و مى‏دانستند كه در جزيرة العرب ظهور مى‏كند و به همين سبب به مدينه و اطراف آن مهاجرت كرده بودند تا پيامبر آخرالزمان از ميان آنها باشد، به همين دليل در هر شرايطى مشركان مدينه را به ظهور پيامبر آينده تهديد مى‏كردند. مشركان مدينه نيز به دليل احساس عجزى كه در اين زمينه مى‏كردند، همواره در برابر علم و دانش يهود سر فرود مى‏آوردند، اما هنگامى كه آوازه ظهور پيامبر آخرالزمان از ميان قوم غير از آنها به گوششان رسيد، بسيار ناراحت و عصبى شدند. به ويژگى هنگامى كه احساس كردند اين پيامبر همان پيامبر بشارت داده شده از سوى تورات است و كتاب او سرشار از حقيقت و تكميل كننده تورات مى‏باشد و چنانچه بخواهند به تورات پايبند بمانند، بايد به اين پيامبر ايمان بياورند، اين كار براى آنها بسيار سخت و دشوار آمد و تمام تلاش و كوشش خويش را جهت مخالفت با پيامبر اسلام به كار گرفتند. دليل اين امر آن بود كه يهوديان اصولاً مردمى حسود و ستم پيشه بودند و زمانى كه بافته‏هاى ذهنى خويش را نقش بر آب ديدند، كينه و حسادت آنها به اوج رسيد و هر لحظه به خشم درونى و كفر و طغيانشان افزوده مى‏شد. اين كه قرآن مجيد نيز در آيه شريفه مى‏فرمايد: «آياتى كه به تو نازل شده طغيان آنها را مضاعف مى‏كند»، معنايش همين است يعنى چون يهود اصولاً حسود و كينه توز مى‏باشند، نزول قرآن باعث شد اين آتش حسادت و كينه ورزى تيزتر شود. به عبارت روشن‏تر، خداوند بزرگ قبيله «قريش» در جزيرة العرب را بر يهود فضيلت داد و آنها كه قبل از اين، همه فضائل را خاص خود مى‏دانستند، باعث افزايش كينه و حسادت آنها گرديد. در چنين شرايطى، جز اين نمى‏توان از آنها انتظار داشت و به دليل اين كه هر روز به اين حسادت و كينه ورزى افزوده مى‏شود، نبايد خود را از شر طغيان و كفر آنها ايمن دانست.42
البته از معجزات اين آيه شريفه آن است كه در ادامه مى‏فرمايد: «و ألقينا بينهم العداوة و البغضاء الى يوم القيامة» بنابراين چنانچه هوشيارى امت مسلمان وجود داشته باشد و نسبت به حقيقت اسلام متعهد و پايبند باشند، يهود در مقابل آنها كارى از پيش نخواهند برد؛ به ويژه كه در فراز پايانى آيه شريفه مى‏فرمايد: «كلما اوقدوا ناراً» للحرب اطفأها اللَّه». اما بايد توجه داشت كه استراتژى يهود همواره طبق آيه شريفه «يعسونَ فى الأرضِ فساداً» مى‏باشد. البته فساد آنها هميشه آشكار نيست و طبق آيه شريفه 76 سوره بقره،43 مردمانى دو رويكردى و اصطلاحاً منافق مى‏باشند زيرا «وقتى با مسلمانان روبه‏رو مى‏شوند، اظهار علاقه و ايمان مى‏كنند و مى‏گويند صفات پيغمبر اسلام در تورات نيز آمده اما در پنهان و خلوت، عده‏اى از آنها اينان را از افشاى اين مطلب كه صفات حضرت محمدصلى الله عليه وآله وسلم در تورات به عنوان پيامبر آخر الزمان ذكر شده، منع مى‏كنند و مى‏گويند چرا خبر مى‏دهيد به مسلمانان آنچه را خداوند در تورات از شما پيمان گرفته و حكم نموده كه محمدصلى الله عليه وآله وسلم حق است و به او ايمان آوريد، تا مسلمانان بتوانند بدين وسيله در رستاخيز نزد پروردگار بر ضد شما اقامه دليل نمايند؟ چرا بى مطالعه اين مطالب را در اختيار آنان مى‏گذاريد، مگر متوجه نتيجه آن نيستيد؟»44
شايد به همين دليل باشد كه اصولاً قرآن مجيد مسلمانان را از برقرارى روابط عاطفى و دوستانه با يهود منع كرده است.

خواست‏هاى عجيب و بهانه‏گيرى‏هاى بى‏اساس

قوم بنى اسرائيل ساليان متمادى تحت سلطه و استعمار فرعون قرار داشتند و در طول زمان ساختار فكرى و ذهنى آنها به گونه‏اى شكل گرفته بود كه با آزادى و ارمغانى كه حضرت موسى‏عليه السلام برايشان آورده بود، كمتر تناسب داشت. ساخت ذهنى اين مردم به گونه‏اى شكل يافته بود كه كمتر نوآورى و تغييرى را در خود مى‏پذيرفت. ارزش‏ها و باورهاى دوره فرزند كشى فرعون به حدى عمقى و ساختارى بود كه آثار و بقاياى آن دوران تا امروز نيز باقى مانده است.
بنى اسرائيل در برخورد با حضرت موسى‏عليه السلام عمدتاً او و تورات را از دريچه نگاه خويش به دنيا، مى‏نگريستند و لذا هرگونه جسارت و نافرمانى را كه بشود تصور كرد، در حق آن پيامبر الهى انجام مى‏دادند. آنها نسبت به حضرت موسى‏عليه السلام كه جهت خلاصى ايشان از استعمار فرعونى بسيار زجر كشيد، هيچ علاقه و ابراز محبتى از خود نشان ندادند و آزار و اذيت او را به حد اعلى رساندند و هر چه حضرت موسى‏عليه السلام براى آسايش و راحتى آنها انجام مى‏داد يا از خداوند بزرگ تقاضاى انجام آن را مى‏نمود، دوباره آنها درخواست جديدى مطرح مى‏كردند و بهانه جديدى مى‏تراشيدند. نمونه اين موارد در تاريخ يهود بسيار است كه قرآن مجيد در آيه شريفه 55 سوره بقره45 يك نمونه از اين موارد عجيب و دور از ذهنى را كه توسط بنى اسرائيل درخواست شد، بيان مى‏فرمايد.
آيه شريفه مذكور يادآور مى‏شود يكى از خواسته‏هاى گروهى از بنى اسرائيل اين بود كه اگر موسى‏عليه السلام مى‏خواهد به گفتار او ايمان آورند، بايد خدا را به آنها نشان دهد تا خدا را با چشم ظاهر ببينند! اين درخواست عجيب نشان داد كه اين قوم از آنچه تصور مى‏شد پا را فراتر گذارده‏اند. آنها جمله‏اى بر زبان آوردند كه به دنبال آن صاعقه‏اى خيره كننده بر كوه زد؛ به طورى كه با مشاهده آن صاعقه بر زمين افتادند و جان دادند. همين مضمون در آيه شريفه 153 سوره نساء46 نيز آمده است.47
در آيه سوره بقره48 نيز از بهانه جويى و درخواست عجيب ديگرى كه قوم بنى اسرائيل از حضرت موسى‏عليه السلام نمودند، پرده بر مى‏دارد. البته اين شيوه برخورد با پيام الهى، خاص دوره موسى‏عليه السلام نيست و اين قوم بعدها در دوره ساير پيامبران نيز همين راه را در پيش گرفته‏اند كه اين گرايش، نشان از تأثير عميق اين ويژگى در آنها دارد. نمونه‏اى از اين موارد را قرآن مجيد در آيه شريفه 247 سوره بقره49 بيان فرموده است. بر اساس اين آيه، بنى اسرائيل از طريق پيامبرشان خواستند كه خداوند براى آنها فرماندهى مشخص نمايد. خداوند نيز «طالوت» را به فرماندهى آنها برگزيد. پس از مشخص شدن «طالوت» به عنوان فرمانده بنى اسرائيل، بهانه‏گيرى و اعتراضات آغاز شد كه چرا «طالوت» نه از خاندان نبوت است و نه از خاندان سلطنت. آنها مى‏گفتند خود ما نسبت به او براى سلطنت سزاوارتريم زيرا هم از دودمان نبوتيم و هم از خاندان سلطنت.
پس چگونه خدايى كه قبلاً ما را سزاوار چنين افتخارى دانسته است، راضى مى‏شود آن را به كس ديگرى غير از ما انتقال دهد. علت ديگر اعتراض بنى اسرائيل نيز اين بود كه چون «طالوت» مردى فقير است، نمى‏تواند سلطان باشد. از نظر آنها سلطان بايد از توانگران باشد.50 هر ورقى كه از تاريخ بنى اسرائيل تا به امروز مطالعه شود، سرشار از اين موارد است زيرا آنها فقط خود را مى‏شناسند و طبق مطالبى كه خواهد آمد، ديگران را شايسته هيچ فضيلتى نمى‏دانند.

اصالت حس و تجربه در يهود

«اگر در قصه‏هاى بنى اسرائيل كه در قرآن آمده، دقت كنى و در آنها باريك شوى و به اسرار خلقيات آنان پى ببرى، خواهى ديد كه مردمى فرو رفته در ماديات بودند و جز لذائذ مادى و صورى چيز ديگرى نمى‏شناختند. امتى بوده‏اند كه جز در برابر لذات و كمالات مادى تسليم نمى‏شدند و به هيچ حقيقتى از حقايق ماوراء حس، ايمان نمى‏آورند چنانكه امروز نيز اين گونه‏اند. همين خوى باعث شده كه عقل و اراده‏شان تحت فرمان و انقياد حس و ماده قرار گيرد و جز آنچه را كه حس و ماده تجويز كند، جائز ندانند و غير آن را اراده نكنند و باز همين انقياد در برابر حس، موجب گرديده هيچ سخنى را نپذيرند مگر آن كه حس، آن را تصديق كند و اگر دست حس به تصديق و تكذيب آن نرسد، آن را نپذيرند؛ هر چند كه حق باشد. همين تسليم شدنشان در برابر محسوسات باعث شده كه هر چه را ماده پرستى صحيح بداند و بزرگان (آنها كه ماديات بيشترى دارند) آن را نيكو بشمارند، قبول كنند؛ هر چند حق نباشد. نتيجه اين پستى و كوتاه فكريشان نيز اين شد كه در گفتار و كردار دچار تناقض شوند، مثلاً مى‏بينيم كه از يك سو در غير محسوسات، دنبال روى ديگران را تقليد كوركورانه مى‏خوانند و آن را مذمت مى‏كنند؛ هر چند كه عمل، عملى صحيح و سزاوار باشد و از سوى ديگر همين دنباله روى اگر در امور محسوس و مادى و سازگار با هوسرانى‏هايشان باشد، آن را مى‏ستايند؛ هر چند كه عمل، عملى زشت و خلاف باشد».51
بر اين نكته آيات شريفه 67 سوره بقره52 و 138 سوره اعراف53 نيز تأكيد مى‏نمايند. آنچنان كه گذشت، بنى اسرائيل هيچ گاه به ماوراء حس و تجربه توجهى نداشته‏اند. به دليل همين حس گرايى در قوم يهود، اكثر آنها خداى تعالى را جز جسمى از اجسام تصور نمى‏كردند و به طورى كه از ظاهر نسخ موجود تورات نيز بر مى‏آيد، خدا را جوهر الوهى مى‏پنداشتند كه از نظر شكل شبيه انسان است. به همين دليل هر چه موسى‏عليه السلام آنها را به معارف الهى و حقيقى نزديك مى‏كرد، نتيجه‏اش صرفاً اين بود كه فقط صورت و شكل خدا را در ذهن خود تغيير مى‏دادند. به همين سبب طبق آيه شريفه 138 سوره اعراف وقتى در مسير راه به قومى برخوردند كه داراى بت‏هايى بودند و آنها را مى‏پرستيدند، عمل آنها را پسنديدند و آرزو كردند آنها نيز چنين بت‏هايى داشته باشند.54
خداى سبحان در آيه شريفه 77 سوره بقره با جمله «أَوَلاَ يَعْلَمُونَ أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعْلِنُونَ» اين پندار غلطشان را رد مى‏كند زيرا اين نوع علم به ظواهر امور به تنهايى و جهل به باطن آن، علمى است كه سرانجام منتهى به حس مى‏شود و حس، احتياج به بدن مادى دارد، جسمى كه مجهز به آلات و ابزار حساس، از چشم و گوش و امثال آن باشد و باز كالبدى كه مقيد به قيود زمان و مكان و خود مولود علل ديگرى مانند خود مادى باشد و چيزى كه چنين نيست، مصنوع است نه صانع عالم. اين جريان يكى از شواهد مطالب قبلى ماست كه گفتيم بنى اسرائيل به سبب اين كه براى ماده اصالت قائل بودند، درباره خدا نيز به احكام ماده حكم مى‏كردند و او را موجودى فعال در ماده مى‏پنداشتند. البته اين طرز فكر اختصاص به يهود نداشت، بلكه هر ملت ديگرى كه اصالت را براى ماده قائل بوده و قائل هستند، آنها نيز درباره خداى سبحان حكمى نمى‏كنند مگر همان احكامى كه براى ماديات و بر طبق اوصاف ماديات مى‏كنند. اگر براى خدا حيات و علم و قدرت و اختيار و اراده و قضا و حكم و... قائلند، آن حيات و علم و قدرت و اوصافى را قائلند كه براى يك موجود مادى قائلند و اين دردى است بى درمان كه نه آيات خدا درمانش مى‏كند و نه انذار انبياء.55

دنيا گرايى و علاقه شديد به جمع آورى ثروت

يكى از معجزات قرآن، تذكر حرص و ولع يهود در جمع آورى مال و ثروت مى‏باشد. قرآن كريم در آيه شريفه 96 سوره بقره مى‏فرمايد: «وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَى حَيَاةٍ وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَمَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مَنَ الْعَذَابِ أَنْ يُعَمَّرَ وَاللّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ»: «و آنان را مسلماً آزمندترين مردم به زندگى و ]حتى حريص‏تر[ از كسانى كه شرك مى‏ورزند، خواهى يافت. هر يك از ايشان آرزو دارد كه كاش هزار سال عمر كند با آن كه اگر چنين عمرى زياد به او داده شود، وى را از عذاب دور نتواند كرد و خدا بر آنچه مى‏كنند، بيناست».
بر اساس اين آيه شريفه، ملت يهود حريص‏ترين ملل در جمع آورى مال و ثروت مى‏باشند. آنها فقط دنيا را مى‏خواهند و از نظر آنها مهم نيست كه راه به دست آمدن آن حلال باشد يا حرام. حتى آنها از مشركان كه به طور طبيعى بايد در جمع آورى ثروت از همه حريص‏تر باشند و در مورد راه به دست آمدن پول باكى نداشته باشند، حريص‏ترند.
حرص و ولع بنى اسرائيل آنچنان زياد است كه دوست دارند هزار سال زنده بمانند و مال و ثروت جمع كنند. شايد هم چون از كردار بد خويش مطلعند و مى‏دانند در آنجا دقيقاً به حساب‏ها رسيدگى مى‏شود، دوست دارند زنده بمانند و مرگ هرگز به سراغشان نرود و به همين سبب از مرگ واقعاً وحشت دارند. اما قرآن مى‏فرمايد: طولانى شدن عمر هيچ گاه به حال آنها نفعى ندارد و نخواهد داشت.56 اما بالاخره بايد تسليم مرگ شوند. ترس و وحشت آنها از مرگ در آيات شريفه 6 و 7 سوره جمعه نيز آمده است.
ممكن است تصور شود ويژگى مذكور خاص بنى اسرائيل در زمان حضرت موسى‏عليه السلام بوده و بعداً ادامه نداشته است، اما طبق آيه شريفه 169 سوره اعراف، اين موضوع همچنان به عنوان يك ويژگى اصلى و عميق در يهود تداوم يافته است.57 بر اساس اين آيه شريفه كسانى از بنى اسرائيل كه وارث پيشينيان خود شدند و معارف و احكام الهى را به ارث بردند، به طور طبيعى بايد تقوا پيشه مى‏كردند و از لذائذ ناپايدار دنيا و عوائدى كه مانع ثواب دائم و ابدى بود، چشم مى‏پوشيدند اما با كمال تأسف «يأخذون عرض هذا الادنى» دو دستى اين لذائذ را گرفته و خود را روى آن مى‏افكنند و هيچ پروايى از جرم و گناه - هر قدر هم زياد باشد - ندارند. حتى با كمال وقاحت مى‏گويند «سينصرلنا» و به ناحق وعده آمرزش به خود مى‏دهند، بدون اين كه از گناه بازگشتى كرده باشند.58
اين راهبرد در قوم يهود همچنان ادامه يافته تا اين كه امروز نيز به وضوح مشاهده مى‏شود. آنچنان كه يك نويسنده غربى به نام «فرانك سالتر» ثابت كرده است گروه‏هاى يهودى آمريكا با وجود آن كه تنها 2/5% جمعيت اين كشور را تشكيل مى‏دهند اما در مورد مسائلى نظير حمايت از اسرائيل، مهاجرت و به طور كلى سياست‏هاى قومى، شديداً اعمال نفوذ مى‏نمايند.59 اطلاعات به دست آمده نشان مى‏دهند كه درآمد سرانه يهوديان آمريكا تقريباً دو برابر غير يهوديان است.60 بر اساس فهرست «فوربس»61 بيش از يك چهارم ثروتمندترين مردم آمريكا را يهوديان تشكيل مى‏دهند و به طور كلى يك سوم كل ميليونرهاى آمريكايى، يهودى هستند. 20% اساتيد دانشگاه‏هاى معتبر آمريكا نيز يهودى هستند و 40% مؤسسات حقوقى معتبر در شهرهاى نيويورك و واشنگتن متعلق به يهوديان مى‏باشد.62
در سال 1996 تقريباً 300 سازمان يهودى در آمريكا فعاليت مى‏كردند كه در مجموع بودجه‏اى بالغ بر 6 ميليارد دلار در اختيار داشتند. (لازم به ذكر است اين مبلغ، از توليد ناخالص ملى نصف كشورهاى عضو سازمان ملل بيشتر است).63

تضاد و تعارض با اسلام و مسلمانان

«لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُم مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَارى ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَرُهْبَاناً وَأَنَّهُمْ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ»64
بر اساس اين آيه شريفه، مشركان و يهوديان دشمن‏ترين افراد نسبت به مؤمنين هستند. تاريخ اسلام نيز گوياى اين حقيقت است به گونه‏اى كه در بسيارى از صحنه‏هاى نبرد ضد اسلامى، يهود به طور مستقيم يا غير مستقيم دخالت داشته و در مسير اسلام از هيچ گونه كارشكنى و تضادى روى گردان نبوده است. همانگونه كه شواهد تاريخى نيز تصديق مى‏كند، تعداد كمى از يهوديان به اسلام گرويده‏اند، در حالى كه بررسى همين شواهد نشان مى‏دهد مسيحيت نه تنها كمتر رو در رو با اسلام و مسلمانان قرار گرفته، بلكه در طول تاريخ تعداد كثيرى از مسيحيان نيز به اسلام گرويده‏اند.65
اما اين كينه و عداوت ريشه در كجا و در چه چيزى دارد؟ قرآن مجيد دليل مودت و دوستى مدعيان مسيحيت و نصارا را سه چيز مى‏داند:
1) در ميان مسيحيان جمعى دانشمند بودند كه به اندازه دانشمندان دنياپرست يهود سعى در كتمان حقيقت نداشتند.
2) در ميان مسيحيان جمعى تارك دنيا بودند كه دقيقاً نقطه مقابل حريصان يهود گام بر مى‏داشتند.
3) آنها كه در برابر حق تكبر نمى‏ورزيدند و خاضع بودند.
يهود به مرض تكبر دچار بودند و همين صفت رذيله آنها را به لجاجت و دشمنى وادار كرده بود. آنها خود را نژاد برتر مى‏دانستند و نمى‏توانستند بپذيرند كسى از آنها بيشتر و بهتر بداند. همين امر باعث شد آنها كمتر آمادگى پذيرش حقيقت را داشته باشند.66
گرچه يهوديان دشمن‏ترين مردم نسبت به اسلام و مسلمانان مى‏باشند، اما بر اساس آيات شريفه سوره حشر، كمتر قدرت رويارويى مستقيم با مسلمانان را دارند. در سوره حشر راجع به يهوديان مدينه مى‏فرمايد: «لاَ يُقَاتِلُونَكُمْ جَمِيعاً إِلَّا فِي قُرىً مُحَصَّنَةٍ أَوْ مِن وَرَاءِ جُدُرٍ بَأْسُهُم بَيْنَهُمْ شَدِيدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِيعاً وقُلُوبُهُمْ شَتَّى ذلِكَ بَأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ يَعْقِلُونَ» (حشر /14) «با آن كه عده يهوديان كم نيست، هرگز قدرت ندارند كه در يك جنگ تن به تن و در يك ميدان باز به جنگ شما بيايند. آنها فقط در سنگر با شما مى‏جنگند و هنر بيرون آمدن از سنگر را ندارند و فقط در قريه‏هايى كه داراى حصار و قلعه‏هاى محكم است، سنگر مى‏گيرند. يا اگر هم از آن قلعه و آن سنگر بيرون آمدند، از خاكريز خارج نمى‏شوند. آنها هنر جنگ تن به تن را ندارند. فرمود چنانچه آنها از آن قلعه و سنگر نيز بيرون بيايند، از خاكريز و پشت ديوار خارج نمى‏شوند و از پشت ديوار سنگ و تير مى‏زنند: «او من وراء جُدُر».
اين كه در قديم مبارزان و جنگاوران به ميدان مى‏رفتند و رجز مى‏خواندند، نشان مى‏دهد جنگ تن به تن بوده است. در كتاب‏هاى ما نيز آمده است كه اگر مبارزى از جبهه كفر آمد و گفت: «الا رجلاً برجلٍ» ديگر نبايد دو نفر عليه او به ميدان بروند. او كه يك نفر است و بنابراين فقط يك نفر بايد به جنگ وى برود؛ ولو اين مسلمانى كه رفته است، كشته شود. اين گونه تعهدات نظامى حتى با دولت كفر نيز مورد قبول است. پس جنگ رسمى «هل من مبارز» بود. خداوند سبحان مى‏فرمايد: آنها اهل اين جنگ‏ها نيستند، يا داخل سنگرند يا پشت خاكريز. اين منافقان وقتى تنها خودشان هستند، «بأسهم بينهم شديد» خود را بسيار نيرومند مى‏بينند زيرا نه از سنگر بيرون آمدند و نه از خاكريز، چيزى نديدند و بنابراين فكر نمى‏كنند شكست بخورند «وَظَنُّوا أَنَّهُم مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِنَ اللَّهِ»67، اما وقتى با نظاميان اسلامى و امدادهاى غيبى رو به رو شدند، مشخص مى‏شود كارى از آنان ساخته نيست: «بأسهم بينهم شديد» (حشر /14) اما نسبت به مسلمين بسيار ذليل هستند: «تحسبهم جمعياً و قلوبهم شتّى».(حشر /14)
امكانات و قدرت ظاهرى در اختيار آنها قرار دارد، اما از آنجا كه «للَّه خزائن السموات و الارض» كارى از آنان ساخته نيست. حتى قدرت اتحاد با يكديگر را نيز ندارند، شما به حسب ظاهر تصور مى‏كنيد با يكديگر متحدند: «تحسبهم جميعاً» اما چنين نيست و در واقع دل‏هايشان پراكنده است: «و قلوبهم شتى» زيرا عامل وحدت، «عقل» است كه انسان را به خداى واحد فرا مى‏خواند. اگر عقل وجود نداشته و حواس و غرايز درونى و شهوت و غضب ميان دار باشد، سخن از وحدت، سخنى ظاهرى و بيهوده خواهد بود. اگر عقل رخت بر بندد، شهوت و غضب فرمان روايى مى‏كنند و آنها نيز هر يك به سمت خود مى‏كشند. استدلالى كه قرآن كريم فرمود، اين است كه چون عاقل نيستند، با يكديگر اتحاد ندارند و چون موحد نيستند، از شما مى‏ترسند. نفى توحيد زمينه ترس‏شان و نفى عقل زمينه اختلاف آنها را فراهم آورده است.
رد يكى از بيانات نورانى حضرت امير - سلام اللَّه عليه - هست كه عده‏اى را خطاب كرده، فرمود: «ايها الناس المجتمعة ابدانهم المختلفة اهواؤهم»68: بدن‏هاى شما به يكديگر نزديك است اما اميال و هواهاى شما مختلف است. اگر عقل نباشد، تحقق اتحاد در يك جامعه ممكن نيست، اگر ذات اقدس اله نعمت توحيد را در صدر اسلام به مسلمين مرحمت كرد و فرمود: «وَأَ لَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ»69، (انفال /63) به اين دليل است كه نعمت عقل را به آنان ارزانى فرمود.
پس در اين سه آيه كريمه چند مدعا آمده است:
1) منافقان روى بر مى‏گردانند زيرا از شما مى‏ترسند.
2) يهوديان و منافقان نيروى معنوى اتحاد و وحدت را ندارند زيرا عاقل نيستند، پس از نيروى مادى‏شان نيز كارى ساخته نيست.
اكنون مشخص مى‏شود كه چرا قرآن كريم گاه از منافقان به عنوان «لا يفقهون»، (انفال 64) زمانى «لا يعلمون» و وقتى با «لا يعقلون» ياد كرده است و يا چرا قرآن آنان را «وَإِذَا خَلَوْا إِلَى شَيَاطِينِهِمْ»70 مى‏نامد زيرا وقتى توحيد نباشد، وحدت و اتحاد نيز وجود ندارد و قهراً شيطان - كه مظهر اين گونه پراكندگى‏هاست - ظهور مى‏كند».71

قوم گرايى و نژاد پرستى

پديده «قوم گرايى» به گونه‏اى است كه هر چه بيشتر به سوى افراطى شدن پيش رود، زمينه پذيرش معارف و ساير حقايق را براى جامعه مسدودتر مى‏كند و باعث مى‏شود افراد غير از خود و تمايلات نژادى و قومى خويش واقعاً هيچ چيز را در نظر نگيرند. هر آنچه با آنها در تضاد قرار گيرد، مورد نفى آنهاست؛ گرچه جزء حقايق مسلم و واضح براى آنها باشد. قوم گرايى يهوديان را كه در حد نژاد پرستى مى‏باشد، در آيات قرآن مى‏توان به وضوح مشاهده كرد. در آيه شريفه 89 سوره بقره مى‏فرمايد: «وَلَمَّا جَاءَهُمْ كِتَابٌ مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ وَكَانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جَاءَهُمْ مَا عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الْكَافِرِينَ»: «و هنگامى كه از جانب خداوند كتابى كه مؤيد آنچه نزد آنان است بر ايشان آمد، و از دير باز ]در انتظار آن[ بر كسانى كه كافر شده بودند پيروزى مى‏جستند، اما همين كه آنچه ]اوصافش[ را مى‏شناختند بر ايشان آمد، انكارش كردند. پس لعنت خدا بر كافران باد».
در خصوص اين آيه شريفه از امام صادق‏عليه السلام نقل شده كه فرمودند: يهود در كتاب‏هاى خود يافته بودند كه مكان هجرت پيامبر آخرالزمان‏صلى الله عليه وآله وسلم ما بين ]دو كوه[ «عير و اُحد» خواهد بود و تصور مى‏كردند او بايد از ميان قوم آنها انتخاب شود. به همين دليل به اميد يافتن آن محل مهاجرت كردند. در مسير خود به كوهى رسيدند كه به آن «حداد» گفته مى‏شد و گمان كردند «حداد» همان «اُحد» است. به همين سبب در اطراف آن كوه ساكن شدند. بعضى از آنها در جايى به نام «يتما» و برخى در مكانى به نام «فدك» ساكن شدند و عده‏اى نيز «خبير» را به عنوان محل سكونت خود برگزيدند. كسانى كه در «يتما» ساكن شده بودند، پس از مدتى نسبت به خويشان خود كه در «فدك» و «خيبر» سكنى گزيده بودند، دلتنگ شدند و قصد ديدار آنها را نمودند. بنابراين شترهاى يك عرب از قبيله «قيس» را كه از محل آنها عبور مى‏كرد، كرايه كردند و از او خواستند به عنوان راهنما آنها را نزد خويشانشان ببرد.
عرب گفت من شما را از بين دو كوه «عير» و «اُخُد» عبور مى‏دهم. گويا اين سخن ]همان چيزى بود كه آنها مدت‏ها در پى آن بودند و براى يافتن آن هجرت كرده بودند كه اشتباهاً «حداد» را به جاى «احد» گرفتند. بنابراين[ گفتند هر وقت به آنجا رسيدى، ما را مطلع كن. هنگامى كه به محل مورد نظر رسيدند، عرب راهنما گفت هم اكنون به آن محل رسيديم. آن كوه «عير» و آن يكى «احد» است. يهوديان بسيار خوشحال شدند و از شترها به پايين آمده، گفتند ما به منظور خود رسيديم و ديگر به تو احتياجى نداريم. در اين هنگام نامه‏اى نيز به خويشان خود در «فدك» و «خيبر» نوشتند مبنى بر اين كه ما مكان مورد نظر را پيدا كرده‏ايم، شما نيز به ما ملحق شويد. يهوديانى كه در «فدك» و «خيبر» بودند، در پاسخ آنها نوشتند ما در اين‏جا ساكن شده‏ايم و اموالى براى خود به دست آورده‏ايم. ما به شما بسيار نزديك هستيم، هرگاه پيامبر آخر الزمان‏صلى الله عليه وآله وسلم ظهور كرد، ما سريعاً به سوى شما خواهيم آمد.
يهوديانى كه بين دو كوه «عير» و «احد» در محل مدينه فعلى ساكن شده بودند، كم كم داراى ثروت و اموالى شدند كه خبر اين ثروت، «تبع» را به جنگ با آنها واداشت، اما پس از متحصن شدن ايشان، «تبع» آنها را پس از محاصره امان داد. «تبع» گفت شهرهاى شما را جاى خوبى يافته‏ام و ميل دارم در اين‏جا اقامت نمايم. يهوديان به وى گفتند تو چنين حقى ندارى زيرا اين‏جا مكان هجرت پيامبر آخرالزمان است و هيچ كس را نشايد كه اين‏جا باشد. پس «تبع» گفت: من از سربازان خويش، گروهى را در اين‏جا به عنوان جانشين خود باقى مى‏گذارم كه هرگاه پيامبر آخرالزمان ظهور كند، او را كمك و يارى نمايند. او «اوس» و «خزرج» دو گروه از همراهيان خود را در آنجا گذاشت و رفت. به تدريج كه تعداد افراد «اوس» و «خزرج» زياد شد، به اموال يهوديان تعرض كردند و از آنها استفاده مى‏نمودند. يهود نيز انتظار آمدن پيامبر آخرالزمان را مى‏كشيدند و او را مايه فتح و پيروزى خود مى‏دانستند. به همين دليل «اوس» و «خزرج» را تهديد مى‏كردند و مى‏گفتند هرگاه پيامبر آخرالزمان ظهور كند، شما را از شهرهايمان بيرون مى‏كنيم.72 يهوديان كه از قبايل بنى قريظه و بنى نضير بودند، همواره در مواجهه با اين افراد چنين دعا مى‏كردند: پروردگارا به حق پيامبر اُمّى، ما را بر اين كفار نصرت ده!73 بنابراين يهوديان بر اساس اين آيه شريفه:
اولاً مى‏دانستند كه پيامبر آخرالزمان در سرزمين عربستان ظهور خواهد كرد و به محلى بين دو كوه «عير» و «احد» مهاجرت مى‏كند. به همين سبب نيز براى درك او به آنجا مهاجرت نمودند.
ثانياً اسم و مشخصات دقيق اين پيامبر را مى‏دانستند و او را يار و ياور خود مى‏پنداشتند.
ثالثاً تصور مى‏كردند اين پيامبر بايد از ميان يهوديان و به اصطلاح خودشان از «قوم برگزيده» انتخاب شود. به همين سبب به كفار و مشركين بسيار فخر مى‏فروختند و آنها را نسبت به انتقام‏گيرى پس از ظهور هشدار مى‏دادند.
پس از اين كه پيامبر اسلام ظهور كرد و به مدينه مهاجرت نمود، يهوديان تمام علائمى را كه در تورات خوانده بودند، بررسى كردند و كاملاً مطمئن شدند كه اين پيامبر همان است كه تورات ظهور او را بشارت داده است. كفار و مشركان و به ويژه قبايل «اوس» و «خزرج» به دليل همان نشانه‏هايى كه قبلاً از يهود شنيده بودند، پيامبر را تصديق كردند و به او ايمان آوردند اما يهود نه تنها هيچگاه ايمان نياوردند و او را تصديق نكردند، بلكه به صورت جدى با وى وارد مبارزه شدند.
دليل اين موضوع چه مى‏تواند باشد؟ چرا كه يهوديان هم از قبل كاملاً مى‏دانستند و هم بعد مطمئن شدند اين پيامبر همان كسى است كه در تورات بشارت وى داده شده و آنها اصولاً با هدف درك محضر او به اين منطقه مهاجرت كرده بودند و همواره انتظار ظهور او را مى‏كشيدند، اكنون نه تنها او را تصديق نمى‏كنند، بلكه با او سر جنگ دارند؟ دليل اين موضوع را قرآن در آيات شريفه 91 90 و 101 سوره بقره بيان فرموده است.74 آيه شريفه 90 سوره بقره علت اين اقدام غير منتظره يهود را كه سبب تعجب قبايل «اوس» و «خزرج» شد، منحصراً حسادت شديد و ستم پيشگى قوم يهود مى‏داند. همانگونه كه گذشت، يهوديان انتظار داشتند اين پيامبر از ميان خود آنها برگزيده شود و هنگامى كه ديدند او از ميان قريش مبعوث شده، سخت به خشم آمدند و با آن كاملاً او را مى‏شناختند و نسبت به بعثت او از جانب خداوند اطمينان داشتند، حسد و حس برترى قومى و نژادى بر آنها غلبه كرد. در نتيجه نسبت به پيامبر اسلام كفر ورزيدند و گفته‏هاى سابق خود را انكار كردند.75
نژاد پرستى و تعصبات قومى، آنها را بر آن داشت كه از دستور تورات مبنى بر معرفى پيامبر آخرالزمان روى برگدانند و تورات را نيز پشت سر گذارند، گويى هرگز آن را نخوانده‏اند و اصلاً صفات اين پيامبر را در كتاب‏هاى خود نديده‏اند.76
بنابراين چون اين پيامبر از بنى اسرائيل نبود و در جهت منافع شخصى يهوديان عمل نمى‏كرد، با وجود آن همه زحمات و مشكلاتى كه در راه رسيدن به پيامبر موعود تورات متحمل شدند، از اطاعت و ايمان به وى سرباز زدند.
صدر آيه شريفه 91 نيز تعصبات نژادى و قوم گرايى آنها را به خوبى نمايان مى‏كند. قرآن مى‏گويد: آنها هنگامى كه به سوى دستورات پروردگار دعوت مى‏شوند و از آنها خواسته مى‏شود كه به قرآن ايمان آورند، مى‏گويند ما به همان كتابى كه برخوردمان نازل شده، ايمان مى‏آوريم و به غير از آن كفر مى‏ورزند. آنها نه به انجيل معتقدند و نه به قرآن ايمان مى‏آورند، صرفاً جنبه‏هاى نژادى و منافع خويش را در نظر مى‏گيرند، در صورتى كه قرآنى كه بر حضرت محمدصلى الله عليه وآله وسلم نازل شده، حق است و منطبق بر نشانه‏ها و علامت‏هايى است كه راجع به پيامبر اسلام در كتاب خويش خوانده‏اند. سپس قرآن از بى ايمانى و دروغ آنها پرده بر مى‏دارد و اعلام مى‏كند اينها حتى به كتاب خويش نيز ايمان ندارند زيرا در كتاب خودشان نيز كشتن انسان‏ها و مخصوصاً پيامبران، گناه بسيار بزرگى است در صورتى كه همين بنى اسرائيل در گذشته، دست خويش را به خون بسيارى از پيامبران آلوده ساختند... به همين دليل قرآن به پيامبر دستور مى‏دهد كه از آنها بپرس اگر حداقل به دستورات خودتان ايمان داشتيد، چرا در گذشته پيامبران خدا را مى‏كشتيد؟77

ذلت، خوارى و حيات انگلى

«...وَضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ وَبَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ ذلِكَ بِأَ نَّهُمْ كَانُوا يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللّهِ...»: (بقره /61) «پس به شهر فرود آييد، كه آنچه را خواسته‏ايد براى شما ]در آنجا مهيا[ست. و ]داغ[ خوارى و نادارى بر ]پيشانى[ آنان زده شد، و به خشم خدا گرفتار آمدند، چرا كه آنان به نشانه‏هاى خدا كفر ورزيده بودند...»78
«...وَأَلْقَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ...»: (مائده /64) «... و تا روز قيامت ميانشان دشمنى و كينه افكنديم...»79
«ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ أَيْنَ مَا ثُقِفُوا إِلَّا بِحَبْلٍ مِنَ اللّهِ وَحَبْلٍ مِنَ النَّاسِ وَبَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ وَضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الْمَسْكَنَةُ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَانُوا يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللّهِ وَيَقْتُلُونَ الْأَنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ ذلِكَ بِمَا عَصَوْا وَكَانُوا يَعْتَدُونَ»: (آل عمران 112) هر كجا يافته شوند، به خوارى دچار شده‏اند - مگر آنكه به پناه امان خدا و زينهار مردم ]روند[ - و به خشمى از خدا گرفتار آمدند، و ]مهر [بينوايى بر آنان زده شد. اين بدان سبب بود كه به آيات خدا كفر مى‏ورزيدند و پيامبران را بناحق مى‏كشتند. ]و نيز[ اين ]عقوبت[ به سزاى آن بود كه نافرمانى كردند و از اندازه در مى‏گذرانيدند.»80
قوم بنى اسرائيل از اقوامى به شمار مى‏روند كه طبق شهادت قرآن، نعمت‏هاى بسيارى از سوى خداوند متعادل بر آنها مقدر گرديد، از جمله نجات از ظلم و ستم فرعون، عبور از رود نيل، فرستاده شدن «منّ» و «سلوى» براى آنها، سايه‏بان شدن ابرها برايشان در آفتاب سوزان، نجات از مرگ و نابودى به هنگام تقاضاى ديدن ذات اقدس الهى و موارد متعدد ديگرى كه كمتر در ساير اقوام و جوامع مشابه آن يافت مى‏شود. اما بنى اسرائيل به جاى شكر و سپاسگزارى اين همه نعمت، رفتار ناشايست و گستاخانه‏اى داشت. آنها اين رفتار بسيار غير معمول را نه تنها مكرراً نسبت به پيامبران الهى روا مى‏داشتند، بلكه گاه پا را بسيار فراتر گذاشته و با جسارت تمام مى‏گفتند: «يداللَّه مغلولة» و يا به موسى‏عليه السلام مى‏گفتند ما اين‏جا هستيم. تو با خدايت به شهر داخل شويد و بجنگيد!
يهود با اين همه جسارت و رفتار مجرمانه، خود را ملتى تربيت شده و اهل كتاب مى‏دانستند و ساير ملل و اقوام را وحشى و بى سواد مى‏ناميدند. حتى مدعى بودند آنها فرزندان خدا و دوستان او هستند و خداوند هيچ گاه فرزندان و دوستان خويش را عذاب نمى‏كند، اما غافل از اين كه اين همه كفران و طغيان عليه فرامين و دستورات الهى، زمينه ذلت، خوارى و ظلمت آنها را فراهم مى‏كند. بر اثر اين همه گناه، داغ خوارى و ذلت بر پيشانى آنها زده شد و خداوند بيچارگى را براى آنها مقدر نمود. مراد از اين كه ذلت بر آنان مقدر شده، اين است كه خوارى و ذلت آنچنان بر آنان ثابت شد كه نقش سكه بر فلز يا خيمه بر بالاى سر انسان ثابت مى‏شود.81
بر اساس آيه شريفه 112 سوره آل عمران آنها هر كجا باشند، مهر ذلت بر پيشانى آنها زده شده است. تنها در دو صورت مى‏توانند اين مهر ذلت را از پيشانى خود پاك كنند: بازگشت و پيوند با خدا و ايمان به آيين راستين «الا بحبل من اللَّه» يا وابستگى به ساير مردم و اتكاء به آنها «و حبل من الناس». خلاصه يا بايد در برنامه زندگى خود تجديد نظر كنند و به سوى خدا باز گردند و خاطره‏اى كه از شيطنت و نفاق و كينه توزى از خود در افكار عمومى به جا گذاشته‏اند، بشويند و يا از طريق وابستگى به اين و آن، به زندگى نفاق آلود خود ادامه دهند.82
يهوديان هرگز از نظر روحى سير نمى‏شوند و همواره گرسنه و ذليل هستند. از نظر اجتماعى و سياسى نيز هيچگاه نمى‏توانند روى پا خود بايستند. گرچه ممكن است حكومتى مستقل نيز تشكيل دهند، اما همواره استقلالى از خود نخواهند داشت و به صورت انگل «و حبل من الناس» زندگى مى‏كنند و ديگران آنها را روى دست خود مى‏گردانند.83 از آيه شريفه 167 سوره اعراف نيز استفاده مى‏شود كه اين گروه سركش هرگز كاملاً روى آرامش را نخواهد ديد84 و هر چند حكومت و دولتى تأسيس كنند، باز هم دائماً تحت فشار و ناراحتى خواهد بود؛ مگر اين كه به راستى روش خود را تغيير دهند و دست از ظلم و فساد بردارند.85
اين نكته كه از معجزات الهى به شمار مى‏رود، شرايط كنونى «صهيونيسم» را نيز به خوبى نشان مى‏دهد و اين فرض را كه «صهيونيسم»، آمريكا را ابزار دست خويش قرار داده، نفى مى‏كند و به ما مى‏گويد در واقع آمريكا و ديگران، «صهيونيسم» را وسيله رسيدن به اهداف و مطامع خويش قرار داده‏اند. اين همان فرضى است كه بخشى از يهوديان امروز متوجه آن شده‏اند و نسبت به آن هشدار مى‏دهند كه در بخش‏هاى آينده به تفصيل روشن خواهد شد.
بنابراين اعمال و رفتار يهوديان آنها را به جايى رساند كه «ضربت عليهم الذلة و المسكنه و باء و بغضب من اللَّه» و «ضربت عليهم الذلة اين ما ثقفوا». اكنون اگر يهوديان خواستار پاك نمودن اين ذلت و خوارى از خود هستند، امكان‏پذير نيست «الا بحبل من اللَّه» و در غير اين صورت بايد با تكيه بر اين و آن (بحبل من الناس) به زندگى نفاق‏آميز و انگل‏وار خويش ادامه دهند. البته اگر چنين كردند، بايد توجه داشته باشند كه تا قيامت ميانشان دشمنى و كينه برقرار خواهد بود «والقينا بينهم العداوة و البغضاء الى يوم القيامة» (مائده /64) و خداوند بزرگ مقرر فرموده است: «.. ليبعثنَّ عليهم الى يوم القيامة من يسومهم سوء العذاب...»: (اعراف /167) «... تا روز قيامت بر آنها ]يهوديان [كسانى را خواهد گماشت كه بديشان عذاب سخت بچشانند...»86
بنابراين هيچ گاه آرامش و راحتى به سراغ آنها نخواهد رفت. با وجود وضعيت ذلت بار فعلى كه يهود با آن مواجه است و همواره تبليغات رسانه‏اى غرب عكس آن را به نمايش مى‏گذارد، آنها از گذشته همواره ادعاى سرزمين‏هاى اسلامى و خاورميانه را در سر مى‏پرورانده‏اند، اما بايد توجه داشته باشند كه در اين جهت نيز قرآن مجيد تلاش آنها را «آب در هاون كوبيدن» مى‏داند و مى‏فرمايد: «كلما اوقدوا ناراً للحرب أطفأها اللَّه». (مائده /64)
گرچه آنچه ذكر شد سرگذشت قوم يهود بود، اما نبايد تصور كرد كه اولاً اين قوم ذاتاً شرور و شوم هستند و ثانياً ساير جوامع و اقوام از اين گونه خصائل برى مى‏باشند. دقت و توجه به نتايجى كه از آيات شريفه قرآن گرفته شد، نشان مى‏دهد همه آنچه در مورد قوم يهود بيان گرديد، مربوط به اعمال و رفتار آنها در جامعه است، نه اين كه چنين انحرافاتى در ذات آنها گنجانده شده باشد. بنابراين آنها خود با اختيار خويش به اين انحرافات دامن مى‏زدند و مى‏توانستند چنين نباشند و جزو بندگان خاص الهى قرار گيرند. همچنان كه كم نبودند يهوديانى كه از اين اعمال زشت برى بودند و جزو صالحان تاريخ قرار گرفتند. از سوى ديگر بايد توجه داشت هر قوم و جامعه‏اى كه دچار چنين انحرافاتى گردد، به همين سرنوشت دچار خواهد شد و اين سرنوشت، خاص قوم يهود نيست. همچنان كه در آيه شريفه 112 سوره آل عمران راه خروج بنى اسرائيل از اين ذلت و خوارى را بازگشت به سوى خدا و اطاعت اوامر او بيان فرموده است.

استراتژى مظلوم نمايى براى باج خواستن

ادعاى «صهيونيسم» اين است كه در جنگ دوم جهانى در واقعه‏اى به نام «هالوكاست»، آلمان نازى بيش از 6 ميليون يهودى را در كوره‏هاى آدم سوزى - كه به همين منظور برپا كرده بود - سوزاند و از بين برد. ساليان درازى است كه اين ادعا وسيله مظلوم نمايى «صهيونيسم» و باج خواهى آنها بوده، اما اين كه صحت آن به چه ميزان است و يا چنين واقعه‏اى آيا اصولاً صحت دارد يا ساخته و پرداخته دست «صهيونيسم» مى‏باشد، سؤالى است كه پاسخ آن را از پاسخ‏هاى خود يهوديان و عمدتاً كسانى كه شخصاً قربانى اين واقعه بوده‏اند، بايد جستجو كرد كه در جاى خويش به خوبى روشن واضح گرديده است.87 لكن جستجو در سرگذشت يهود در قرآن مجيد، ما را به واقعه‏اى رهنمون مى‏شود كه به نظر مى‏رسد شباهت عجيبى با وضعيت كنونى صهيونيسم دارد. اين واقعه در آيات شريفه 67 تا 74 سوره بقره بيان شده است. جريان از اين قرار بود كه يك نفر از نبى اسرائيل يكديگر را متهم كرده، قتل را به ديگرى نسبت مى‏دادند. اين وضعيت به گونه‏اى ادامه يافت كه تنش و تضاد در بنى اسرائيل به اوج رسيد و سران قبايل، خود را از حل و فصل اين موضوع عاجز ديدند. به همين سبب به حضرت موسى‏عليه السلام مراجعه نمودند و حل مشكل را از او خواستند. حضرت موسى‏عليه السلام نيز پس از جستجو و مأيوس شدن از حل موضوع به طريق عادى و معمول، از اعجاز استمداد گرفت. خداوند بزرگ دستور داد بنى اسرائيل گاوى را سر ببرند و يكى از اعضاى آن را بر پيكر مقتول بزنند تا زنده گردد و با زبان خويش قاتل را معرفى نمايد. پس از ابلاغ اين دستور توسط حضرت موسى‏عليه السلام، بنى اسرائيل آن را شوخى، استهزاء و مسخره پنداشتند. حضرت موسى‏عليه السلام در پاسخ به آنها فرمود: مسخره و استهزاء عمل افراد نادان و جاهل است و پيامبر خدا و فرستاده او از استهزاء و سخريه ديگران برى مى‏باشند.88
پس از آن كه اطمينان يافتند استهزائى در كار نيست، به حضرت موسى‏عليه السلام گفتند «از خدايت بخواه»89 تا بيان كند كه گاو مورد نظر بايد چگونه گاوى باشد. حضرت موسى‏عليه السلام از جانب خداوند به آنها اعلام كرد: گاوى باشد ميان سال، نه آنقدر پير كه از كار افتاده و نه آنقدر جوان كه تاكنون نزاييده باشد. در پايان نيز خداوند مى‏فرمايد به آنچه گفته شد، عمل كنيد (و با بهانه تراشى، فرمان خدا را به تأخير نيندازيد). در اين‏جا كه وضع گاو نيز مشخص شده، باز مى‏بنيم بهانه‏گيرى را كنار نگذاشته‏اند و در عين اين كه دستور داده شده به فرمان «عمل كنيد»، باز مى‏گويند: از «خدايت بخواه» كه رنگ آن چگونه باشد؟ موسى‏عليه السلام در پاسخ مى‏گويد: «خداوند مى‏فرمايد: گاوى باشد با رنگ زرد يكدست و خوشرنگ. اين رنگ بايد چنان درخشندگى و زيبايى داشته باشد كه بينندگان را به اعجاب وا دارد». عجيب اين‏جاست كه به اين ميزان نيز اكتفا نكرده و مى‏گويند: «از خدايت بخواه» اين چه گاوى است؟ اين گاو بر ما مشتبه شده است! موسى‏عليه السلام از جانب خداوند خبر مى‏دهد: «گاوى باشد كه براى شخم زدن رام نشده و كار آن آب كشى براى زراعت نباشد، رنگ آن يكدست باشد و حتى يك نقطه رنگ ديگر در بدنش يافت نشود.» در اين‏جا ظاهراً سؤال ديگرى براى بهانه جويى نداشتند و لذا گفتند: «الان جِئتَ بالحقِّ». اين سخن بنى اسرائيل نشان مى‏دهد كه از نظر آنها گفته‏هاى قبلى حضرت موسى‏عليه السلام حق و واقع نبوده است. در حالى كه اگر به همان دستور اول عمل مى‏كردند، به اين ميزان دچار زحمت نمى‏شدند اما ظاهراً پرسش‏هاى متعدد آنها براى لوث حقيقت بوده شايد اين همه بهانه‏گيرى براى اين بود كه سرانجام قاتل مشخص نگردد.
حقيقت فوق الذكر را مى‏توان از جمله «فذَبَحوها و ماكادوا يفعلون» (بقره /71) دريافت زيرا مى‏فرمايد آن را ذبح كردند، اما نمى‏خواستند اين كار را انجام دهند.» از ذيل آيه شريفه 72 سوره بقره نيز استفاده مى‏شود كه عده‏اى از بنى اسرائيل از اصل جريان مطلع بوده‏اند و قاتل را مى‏شناختند و شايد اين قتل طبق توطئه قبلى توسط خود آنها صورت گرفته بود زيرا مى‏فرمايد: «و اللَّه مخرج ما كنتم تكتمون» (و خداوند رازى را كه پنهان مى‏كرديد، آشكار فرمود). از اين جمله استفاده مى‏شود كه عده‏اى از جريان خبر داشتند و آن را بازگو نمى‏كردند و شايد به همين دليل نيز بهانه جويى مى‏نمودند تا مطلب روشن نشود.
قرآن مجيد در پايان به حقيقتى تلخ اشاره مى‏فرمايد: «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ»90 (بقره /74)
پس از ديدن اين همه آيات و معجزات و نعمت‏ها ]و انكار آنها[، قلب‏هاى آنان همانند سنگ سخت گرديد و از سنگ تيز سخت‏تر و غير قابل نفوذتر شد، آنچنان سخت كه هيچگونه موعظه در آن اثر نمى‏كند. به جاى اين كه با ديدن اين آيات و عبرت‏ها قلب‏هاى آنها حساس، خاشع و با تقوى گردد، بر عكس سخت و قسى گرديد. قرآن مجيد يادآور مى‏شود قلب‏هاى شما از سنگ نيز سخت‏تر است زيرا پاره‏اى از سنگ‏ها در دل كوه محل جريان چشمه‏هاى آب مى‏شوند، پاره‏اى مى‏شكافند و قطرات آب از آنها تراوش مى‏كند و زمين‏ها را آبيارى مى‏سازند و پاره‏اى ديگر از خوف خداوند از بالاى كوه به زير مى‏افتند، در حالى كه قلب شما هيچ يك از اين آثار را از خود نشان نمى‏دهد.91 آنگاه قرآن مجيد در آيه شريفه 75 خطاب به مسلمانان مى‏فرمايد: «افَتُطْعِمون أنْ يُؤمِنوا لكم»: با اين قلب‏هاى سخت و پر از قساوت امكان ندارد آنها به دين شما ايمان آورند و حقيقت را بپذيرند.
در اين دو واقعه تاريخى كه هر دو مورد قوم يهود و در دو زمان متفاوت اتفاق افتاه‏اند، پاره‏اى شباهت‏ها وجود دارد:
1) در هر دو واقعه قتلى اتفاق افتاده است (در اولى يك نفر و در ديگرى تعدادى از يهوديان كشته شده‏اند).
2) در هر دو واقعه، كم و كيف آن براى گروهى نامشخص و نامعين بوده است (گرچه در واقعه اول، واقعيت به وسيله اعجاز روشن گرديد).
3) در هر دو مورد، واقعيت و حقيقت براى گروهى از بنى اسرائيل روشن و مشخص بوده است.
4) هر دو واقعه زمينه اختلاف، تنش و تضادهاى مختلف را در جامعه فراهم كرده‏اند كه اين تنش‏ها در واقعه دوم بسيار بيشتر بوده و حوادث دردناكى را به وجود آورده است (شايد به اين دليل كه در واقعه اول، اعجاز مانع از افزايش تضادها گرديد).
5) در هر دو واقعه گروهى از بنى اسرائيل تمايلى به روشن شدن اصل واقعيت ندارند و منافع آنها منوط به مخفى ماندن حقيقت است.
اگر شباهت‏هاى مورد نظر صحيح باشند، مى‏توان نتيجه گرفت كه هم اكنون نيز يهوديان مورد خطاب آيات شريفه 72 و 74 سوره بقره مى‏باشند و مسلمانان نيز بايد در اين جريان ضمن اين كه خود را مورد خطاب آيه شريفه 75 سوره بقره بدانند، با شناخت و درايت كامل عمل كنند تا بتوانند با استعانت از ذات اقدس الهى، ماهيت اين واقعه را براى جهانيان روشن و مشخص نمايند و از اين همه تنش و تضاد روز افزون جلوگيرى نمايند.

نافرمانى‏هاى منجر به مسخ گروهى

قرآن مجيد در آيات شريفه 78 سوره مائده، 163 و 166 سوره اعراف و 65 و 66 سوره بقره جريان مسخ گروهى از بنى اسرائيل را به سبب ناديده گرفتن فرامين الهى و ترك امر به معروف و نهى از منكر بيان فرموده است.92
در عصر حضرت داوودعليه السلام قومى از دودمان «ثمود» در شهرى به نام «ايله» - كه در كنار دريا قرار داشت - زندگى مى‏كردند و عمدتاً از طريق صيد ماهى امرار معاش مى‏نمودند. آنها طبق فرمان الهى همه هفته را جهت صيد ماهى آزاد بودند و روزهاى شنبه از آن منع گرديده بودند. روزهاى شنبه كسب و كار تعطيل بود و بايد به عبادت خداوند مى‏پرداختند. شايد ماهى‏ها به دليل كه در روزهاى شنبه احساس امنيت مى‏كردند، تا لب آب مى‏آمدند و گاه از طريق نهرهايى كه به منازل افراد منتهى مى‏شد، تا جلو منازل‏شان نيز مى‏آمدند، اما ساير روزهاى هفته به هيچ وجه ظاهر نمى‏شدند و آنها بايد جهت صيد ماهى تلاش بيشترى مى‏كردند. مردم قوم «ثمود» با اين كه از ممنوعيت صيد ماهى در روز شنبه كاملاً آگاه بودند، روزهاى شنبه از فرصت سوء استفاده نموده، ماهيان را صيد مى‏كردند. آنها براى اين كه جرم و انحراف خويش را توجيه كنند و از عذاب وجدان نيز رهايى يابند، روزهاى شنبه ماهى‏ها را صيد مى‏كردند و در ساير روزها مى‏خوردند و مى‏گفتند در روز شنبه از خوردن ماهى منع شده‏ايم و نه از صيد آن. در اين ميان گروهى از اين قوم شديداً به اين انحراف دچار گرديدند و گروهى نيز هر چند اين انحراف را مرتكب نمى‏شدند، اما نسبت به جرم مجرمان سكوت مى‏كردند. تنها گروه سومى بودند كه نقش خويش در نظارت و كنترل اجتماعى را به خوبى ايفا مى‏نمودند اما بر آن نيز تأثير چندانى مترتب نبود. آنها حتى مورد ملامت و سرزنش گروه دوم نيز قرار مى‏گرفتند كه چرا با اين كه مى‏دانيد اين قوم اهل هلاك هستند، باز هم به آن اقدام مى‏كنيد. تنها كارى كه اين گروه از قوم «ثمود» توانستند انجام دهند، اين بود كه پس از اين كه ديدند كه آنها مواعظشان را نمى‏شنوند «فلما نسوا ما ذكروا به» (انعام /44) و همچنان به گناه خويش ادامه مى‏دهند، از شهر خارج شدند و در جايى نزديك شهر سكونت گزيدند.93
حضرت داوود عليه السلام كه ديد اين قوم از انحراف خويش دست بر نمى‏دارند، به درگاه خداوند عرض كرد: بارالها! لعنت خود را همچون ردا بر آنان بپوشان و همچون كمربند بر دو پهلويشان بربند. پس خداوند نيز ايشان را به صورت «ميمون» و «بوزينه» مسخ نمود.94 گروهى از قوم «ثمود» كه از ترس عذاب الهى به خارج شهر رفته بودند، وقتى دوباره به سراغ خويشان خود در شهر آمدند، فقط ميمون‏هاى دم دارى ديدند كه همانند بوزينگان صدا مى‏زدند. حضرت امام على‏عليه السلام در ادامه روايتى مفصل در اين زمينه فرمود: به آن خدايى كه دانه‏هاى گياه را از زير خاك مى‏شكافد و خلايق را مى‏آفريند، من خويشان همان ميمون‏ها را كه در اين امت هستند، مى‏شناسم.95
در اين ارتباط چند نكته ديگر نيز قابل ذكر مى‏باشد:
الف( «اگر فرض كنيم كه صورت انسانى به صورت نوعى ديگر از انواع حيوانات از قبيل «ميمون» و «خوك» مبدل شده باشد، صورت حيوانيت روى صورت انسانيتش نقش بسته و چنين كسى انسانى است خوك يا انسانى است ميمون، نه اين كه به كلى انسانيتش باطل گشته و صورت خوكى و ميمونى به جاى صورت انسانيتش نقش بسته باشد. پس وقتى انسان در اثر تكرار عمل، صورتى از صور و ملكات را كسب كند، نفسش به آن صورت متصور مى‏شود و هيچ دليلى نداريم بر محال بودن اين كه نفسانيات و صورت‏هاى نفسانى همان گونه كه در آخرت مجسم مى‏شود، در دنيا نيز از باطن به ظاهر در نيايد و مجسم نشود. در سابق نيز گفتيم كه نفس انسانيت در اول حدوثش - كه هيچ نقشى نداشت و قابل و پذيراى هر نقشى بود - مى‏تواند به صورت‏هاى خاصى متنوع شود؛ بعد از ابهام، مشخص و بعد از اطلاق، مقيد گردد. بنابر اين همانطور كه گفته شد، انسان مسخ شده، انسانى است كه مسخ شده و نه اين كه مسخ شده‏اى فاقد انسانيت باشد».96
ب( طبق روايات رسيده، كسانى كه به صورت ميمون دم دار در آمدند و صداى ميمون مى‏دادند، سه روز بيشتر زنده نمانند. آنها هلاك شدند و هيچ نسلى از آنها باقى نمانده است.97
ج( آنچه بر سر اين گروه از قوم «ثمود» آمد، بر اثر نوع عملكرد آنها بود و هيچ ارتباطى با ذاتى بودن اين عذاب براى آنها نداشت. بنابراين هر قوم يا جامعه‏اى كه اين‏گونه عمل كند، همين عذاب در انتظار او خواهد بود.

پی نوشت‌ها:

1 - ترجمه تفسير الميزان، 475/5.
2 - وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تَذْبَحُوا بَقَرَةً قَالُوا أَتَتَّخِذُنَا هُزُواً قَالَ أَعُوذُ بِاللّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ: و هنگامى كه موسى به قوم خود گفت: «خدا به شما فرمان مى‏دهد كه: ماده گاوى را سر ببريد، گفتند: آيا ما را به ريشخند مى‏گيريد؟ گفت: پناه مى‏برم به خدا كه ]مبادا[ از جاهلان باشم.»
3 - تفسير نمونه، 212/1.
4 - ترجمه تفسير الميزان، 302/1.
5 - وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ وَرَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ وَاذْكُرُوا مَا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ: و چون از شما پيمان محكم گرفتيم و (كوه) طور را بر فراز شما افراشتيم (و فرموديم): «آنچه را به شما داده‏ايم، به جد و جهد بگيريد و آنچه را در آن است، به خاطر داشته باشيد، باشد كه به تقوا گراييد (بقره /63).
وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ وَرَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ وَاسْمَعُوا قَالُوا سَمِعْنَا وَعَصَيْنَا وَأُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ قُلْ بِئْسَمَا يَأْمُرُكُمْ بِهِ إِيمَانُكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ: و آنگاه كه از شما پيمان محكم گرفتيم و (كوه) طور را بر فراز شما برافراشتيم (و گفتيم): «آنچه را به شما داده‏ايم، به جد و جهد بگيريد و (به دستورهاى آن) گوش فرا دهيد.» گفتند: «شنيديم و نافرمانى كرديم.» و بر اثر كفرشان، (مهر) گوساله در دلشان سرشته شد. بگو: «اگر مؤمنيد (بدانيد كه) ايمانتان شما را به بد چيزى وا مى‏دارد.» (بقره/ 93).
وَرَفَعْنَا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِمِيِثَاقِهِمْ وَقُلْنَا لَهُمُ ادْخُلُوا الْبَابَ سُجَّداً وَقُلْنَا لَهُمْ لاَ تَعْدُوا فِي السَّبْتِ وَأَخَذْنَا مِنْهُم مِيثَاقاً غَلِيظاً: و كوه طور را به ياد بود پيمان (با) آنان، بالاى سرشان افراشته داشتيم و به آنان گفتيم: «سجده كنان از در درآييد» و (نيز) به آنان گفتيم: «در روز شنبه تجاوز مكنيد» و از ايشان پيمانى استوار گرفتيم (نساء/ 154).
6 - تفسير نمونه، 203/1.
7 - سوره اعراف/ 150.
8 - قَالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ مِن بَعْدِكَ وَأَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ × فَرَجَعَ مُوسَى إِلَى قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفاً قَالَ يَاقَوْمِ أَلَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْداً حَسَناً أَفَطَالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدتُّمْ أَن يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِن رَّبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُم مَّوْعِدِي × قَالُوا مَا أَخْلَفْنَا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنَا وَلكِنَّا حُمِّلْنَا أَوْزَاراً مِن زِينَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْنَاهَا فَكَذلِكَ الْقَى السَّامِرِيُّ × فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَّهُ خُوَارٌ فَقَالُوا هذَا إِلهُكُمْ وَإِلهُ مُوسَى فَنَسِىَ × أَفَلاَ يَرَوْنَ أَلاَّ يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلاً وَلاَ يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً × وَلَقَدْ قَالَ لَهُمْ هَارُونُ مِن قَبْلُ يَاقَوْمِ إِنَّمَا فُتِنتُم بِهِ وَإِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُونِي وَأَطِيعُوا أَمْرِي × قَالُوا لَن نَّبْرَحَ عَلَيْهِ عَاكِفِينَ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَيْنَا مُوسَى × قَالَ يَاهَارُونُ مَا مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا × أَلَّا تَتَّبِعَنِ أَفَعَصَيْتَ أَمْرِي × قَالَ يَبْنَؤُمَّ لاَ تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَلاَ بِرَأْسِي إِنِّي خَشِيتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي × قَالَ فَمَا خَطْبُكَ يَا سامِريُّ × قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَكَذلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي: (طه 85-96) فرمود: در حقيقت، ما قوم تو را پس از ]عزيمت[ تو آزموديم و سامرى آنها را گمراه ساخت. × پس موسى خشمگين و اندوهناك به سوى قوم خود برگشت ]و[ گفت: اى قوم من، آيا پروردگارتان به شما وعده نيكو نداد؟ آيا اين مدت بر شما طولانى مى‏نمود، يا خواستيد خشمى از پروردگارتان بر شما فرود آيد كه با وعده من مخالفت كرديد؟ × گفتند: ما به اختيار خود با تو خلاف وعده نكرديم، ولى از زينت آلات قوم، بارهايى سنگين بر دوش داشتيم و آنها را افكنديم و ]خود[ سامرى ]هم زينت آلاتش را [همين گونه بينداخت × پس بارى آنان پيكر گوساله‏اى كه صدايى داشت بيرون آورد، و ]او و پيروانش[ گفتند: اين خداى شما و خداى موسى است، و ]پيمان خدا را [فراموش كرد. × مگر نمى‏بينيد كه ]گوساله[ پاسخ سخن آنان را نمى‏دهد و به حالشان سود و زيانى ندارد؟ × و در حقيقت، هارون قبلاً به آنان گفته بود: اى قوم من، شما به وسيله اين ]گوساله[ مورد آزمايش قرار گرفته‏ايد، و پروردگار شما ]خداى[ رحمان است، پس مرا پيروى كنيد و فرمان مرا پذيرا باشيد. × گفتند: ما هرگز از پرستش آن دست بر نخواهيم داشت تا موسى به سوى ما باز گردد. × ]موسى[ گفت: اى هارون، وقتى ديدى آنها گمراه شدند چه چيز مانع تو شد، × كه از من پيروى كنى؟ آيا از فرمانم سرباز زدى؟ × گفت: اى پسر مادرم، نه ريش مرا بگير و نه ]موى[ سرم را، من ترسيدم بگويى: ميان بنى اسرائيل تفرقه انداختى و سخنم را مراعات نكردى. × ]موسى[ گفت: اى سامرى، منظور تو چه بود؟ × گفت: به چيزى كه ]ديگران[ به آن پى نبردند، پى بردم، و به قدر مشتى از رد پاى فرستاده ]خدا، جبريل [برداشتم و آن را در پيكر ]گوساله[ انداختم، و نفس من برايم چنين فريبكارى كرد.
9 - ترجمه تفسير الميزان، 321/8.
10 - تفسير نمونه، 266/13.
11 - همان كتاب، 247/1.
12 - ترجمه تفسير الميزان، 335/1.
13 - تفسير نمونه، 213/1.
14 - اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا إِلهاً وَاحِداً لاَإِلهَ إِلَّا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ: )توبه /31) اينان دانشمندان و راهبان خود و مسيح، پسر مريم، را به جاى خدا به الوهيت گرفتند، با آن كه مأمور نبودند جز اين كه خدايى يگانه را بپرستند كه هيچ معبودى جز او نيست. منزه است او از آنچه )با وى) شريك مى‏گردانند.
15 - تفسير نمونه، 365/7.
16 - وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ وَرَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ وَاسْمَعُوا قَالُوا سَمِعْنَا وَعَصَيْنَا وَأُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ قُلْ بِئْسَمَا يَأْمُرُكُمْ بِهِ إِيمَانُكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ: (بقره /93) و آنگاه كه از شما پيمان محكم گرفتيم و (كوه) طور را بر فراز شما برافراشتيم (و گفتيم): «آنچه را به شما داده‏ايم به جد و جهد بگيريد و (به دستورهاى آن) گوش فرا دهيد». گفتند: «شنيديم و نافرمانى كرديم». و بر اثر كفرشان، (مهر) گوساله در دلشان سرشته شد. بگو: «اگر مؤمنيد (بدانيد كه) ايمانتان شما را به بد چيزى وا مى‏دارد».
17 - تفسير نمونه، 246/1.
18 - وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ لاَتَعْبُدُونَ إِلَّا اللّهَ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً وَذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً وَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ إِلَّا قَلِيلاً مِنْكُمْ وَأَنْتُمْ مُعْرِضُونَ × وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ لاَتَسْفِكُونَ دِمَاءَكُمْ وَلاَ تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِنْ دِيَارِكُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَأَنْتُمْ تَشْهَدُونَ: (بقره 83-84) و چون از فرزندان اسرائيل پيمان محكم گرفتيم كه: جز خدا را نپرستيد، و به پدر و مادر، و خويشان و يتيمان و مستمندان احسان كنيد، و با مردم ]به زبان[ خوش سخن بگوييد، و نماز را به پا داريد، و زكات را بدهيد، آنگاه، جز اندكى از شما، ]همگى [به حالت اعراض روى برتافتيد. × و چون از شما پيمان محكم گرفتيم كه خون همديگر را مريزيد، و يكديگر را از سرزمين خود بيرون نكنيد، سپس ]به اين پيمان [اقرار كرديد، و خود گواهيد.
أَوَكُلَّمَا عَاهَدُوا عَهْداً نَبَذَهُ فَرِيقٌ مِنْهُمْ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ: و مگر نه اين بود كه ]يهود [هرگاه پيمانى بستند، گروهى از ا يشان آن را دور افكندند؟ بلكه ]حقيقت اين است كه [بيشترشان ايمان نمى‏آورند.
19 - تفسير نمونه، 258/1.
20 - وَيُعَلِّمُهُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ: و به او كتاب و حكمت و تورات و انجيل مى‏آموزد (آل عمران/ 48).
وَمُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَلأُحِلَّ لَكُم بَعْضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ وَجِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِن رَبِّكُمْ فَاتَّقُوا اللّهَ وَأَطِيعُونِ: و )مى‏گويد: «آمده‏ام تا) تورات را كه پيش از من (نازل شده) است، تصديق كننده باشم و تا پاره‏اى از آنچه را كه بر شما حرام گرديده، براى شما حلال كنم و از جانب پروردگارتان براى شما نشانه‏اى آورده‏ام. پس از خدا پروا داريد و مرا اطاعت كنيد» (آل عمران/ 50)
21 - ترجمه تفسير الميزان، 309/3.
22 - وَآمِنُوْا بِمَا أَنْزَلْتُ مُصَدِّقاً لِمَا مَعَكُمْ وَلاَ تَكُونُوا أَوَّلَ كَافِرٍ بِهِ وَلاَ تَشْتَرُوا بِآيَاتِي ثَمَناً قَلِيلاً وَإِيَّايَ فَاتَّقُونِ: و بدانچه نازل كرده‏ام - كه مؤيد همان چيزى است كه با شماست - ايمان آريد و نخستين منكر آن نباشيد و آيات مرا به بهايى ناچيز نفروشيد و تنها از من پروا كنيد (بقره/ 41).
أَفَتَطْمَعُونَ أَنْ يُؤْمِنُوا لَكُمْ وَقَدْ كَانَ فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلاَمَ اللّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ يَعْلَمُونَ: آيا طمع داريد كه (اينان) به شما ايمان آورند؟ با آن كه گروهى از آنان سخنان خدا را مى‏شنيدند، سپس بعد از فهميدنش آن را تحريف مى‏كردند و خودشان هم مى‏دانستند (بقره/ 75)
وَمِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لاَيَعْلَمُونَ الْكِتَابَ إِلاَّ أَمَانِيَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ: و (بعضى) از آنان باسوادانى هستند كه كتاب (خدا) را جز خيالات خامى نمى‏دانند و فقط گمان مى‏برند (بقره/ 78).
فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ: پس واى بر كسانى كه كتاب (تحريف شده‏اى) با دست‏هاى خود مى‏نويسند، سپس مى‏گويند: «اين از جانب خداست»، تا بدان بهاى ناچيزى به دست آرند، پس واى بر ايشان از آنچه دست‏هايشان نوشته و واى بر ايشان از آنچه (از اين راه) به دست مى‏آورند (بقره/ 79)
23 - ترجمه تفسير الميزان، 321/1.
24 - تفسير نمونه، 217/1.
25 - همان كتاب، 145/1 و 220.
26 - سَلْ بَنِي إِسرَائِيلَ كَمْ آتَيْنَاهُمْ مِنْ آيَةٍ بَيِّنَةٍ وَمَن يُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللّهِ مِن بَعْدِمَا جَاءَتْهُ فَإِنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ: از فرزندان اسرائيل بپرس: چه بسيار نشانه‏هاى روشنى به آنان داديم و هر كس نعمت خدا را پس از آن كه براى او آمد - (به كفران) بدل كند، خدا سخت كيفر است (بقره/ 211).
27 - ترجمه تفسير الميزان، 53/2.
28 - وَقَالَتِ الْيَهُودُ وَالنَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُم بِذُنُوبِكُم بَلْ أَنْتُم بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ يَغْفِرُ لِمَن يَشَاءُ وَيُعَذِّبُ مَن يَشَاءُ وَلِلّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَإِلَيْهِ الْمَصِيرُ: و يهوديان و ترسايان گفتند: «ما پسران خدا و دوستان او هستيم». بگو: «پس چرا شما را به (كيفر) گناهانتان عذاب مى‏كند؟ (نه) بلكه شما (هم) بشريد از جمله كسانى كه آفريده است. هر كه را بخواهد، مى‏آمرزد و هر كه را بخواهد، عذاب مى‏كند و فرمانروايى آسمان‏ها و زمين و آنچه ميان آن دو مى‏باشد، از آن خداست و بازگشت (همه) به سوى اوست». (مائده/ 18)
29 - ترجمه تفسير الميزان، 407/5.
30 - وَقَالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّاماً مَعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللّهِ عَهْدَاً فَلَنْ يُخْلِفَ اللّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ مَا لاَتَعْلَمُونَ: و گفتند: «جز روزهايى چند، هرگز آتش به ما نخواهد رسيد.» بگو: «مگر پيمانى از خدا گرفته‏ايد؟ - كه خدا پيمان خود را هرگز خلاف نخواهد كرد - يا آنچه را نمى‏دانيد، به دروغ به خدا نسبت مى‏دهيد؟» (بقره/ 80).
31 - تفسير نمونه، 222/1.
32 - وَقَالَتِ الْيَهُودُ وَالنَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُم بِذُنُوبِكُم بَلْ أَنْتُم بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ يَغْفِرُ لِمَن يَشَاءُ وَيُعَذِّبُ مَن يَشَاءُ وَلِلّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَإِلَيْهِ الْمَصِيرُ: و يهوديان و ترسايان گفتند: «ما پسران خدا و دوستان او هستيم». بگو: «پس چرا شما را به (كيفر) گناهانتان عذاب مى‏كند؟ (نه) بلكه شما (هم) بشريد از جمله كسانى كه آفريده است. هر كه را بخواهد، مى‏آمرزد و هر كه را بخواهد، عذاب مى‏كند و فرمانروايى آسمان‏ها و زمين و آنچه ميان آن دو مى‏باشد، از آن خداست و بازگشت (همه) به سوى اوست».
33 - لَقَدْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَأَرْسَلْنَا إِلَيْهِمْ رُسُلاً كُلَّمَا جَاءَهُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَى أَنْفُسُهُمْ فَرِيقاً كَذَّبُوا وَفَرِيقاً يَقْتُلُونَ: ما از فرزندان اسرائيل سخت پيمان گرفتيم، و به سويشان پيامبرانى روانه كرديم. هر بار پيامبرى چيزى بر خلاف دلخواهشان بر ايشان آورد، گروهى را تكذيب مى‏كردند و گروهى را مى‏كشتند.
34 - تفسير نمونه، 29/5.
35 - قُلْ إِنْ كَانَتْ لَكُمُ الدَّارُ ا لْآخِرَةُ عَنْدَ اللّهِ خَالِصَةً مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ × وَلَنْ يَتَمَنَّوْهُ أَبَداً بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ: بگو: «اگر در نزد خدا سراى باز پسين يكسر به شما اختصاص دارد و نه ديگر مردم، پس اگر راست مى‏گوييد، آرزوى مرگ كنيد» × ولى به سبب كارهايى كه از پيش كرده‏اند، هرگز آن را آرزو نخواهد كرد و خدا به (حال) ستمگران داناست. (بقره، آيات 94-95).
وَلاَ يَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ × قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاَقِيكُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ: و (لى) هرگز آن را به سبب آنچه از پيش به دست خويش كرده‏اند، آرزو نخواهند كرد و خدا به حال ستمگران داناست × بگو: «آن مرگى كه از آن مى‏گريزيد، قطعاً به سراغ شما مى‏آيد، آنگاه به سوى داناى نهان و آشكار بازگردانيده خواهيد شد و به آنچه (در روى زمين) مى‏كرديد، آگاهتان خواهد كرد». (جمعه، آيات 7-8).
36 - ترجمه مجمع البيان، 267/1.
37 - ترجمه تفسير الميزان، 342/1.
38 - يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ: اى فرزندان اسرائيل، از نعمتهايم كه بر شما ارزانى داشتم، و ]از[ اينكه من شما را بر جهانيان برترى دادم، ياد كنيد.
39 - ترجمه تفسير مجمع البيان، 163/1 و تفسير نمونه، 158/1.
40 - سوره مائده/ 64.
41 - ترجمه تفسير الميزان، 48/6.
42 - وَإِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلاَ بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ قَالُوا أَتُحَدِّثُونَهُم بِمَا فَتَحَ اللّهُ عَلَيْكُمْ لِيُحَاجُّوكُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّكُمْ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ: و (همين يهوديان) چون با كسانى كه ايمان آورده‏اند برخورد كنند، مى‏گويند: «ما ايمان آورده‏ايم». و وقتى با يكديگر خلوت مى‏كنند، مى‏گويند: «چرا از آنچه خداوند بر شما گشوده است، براى آنان حكايت مى‏كنيد تا آنان به (استناد) آن، پيش پروردگارتان بر ضد شما استدلال كنند؟ آيا فكر نمى‏كنيد؟» (بقره/ 76).
43 - تفسير نمونه، 219/1.
44 - وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ: و چون گفتيد: اى موسى، تا خدا را آشكار نبينيم، هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد. پس - در حالى كه مى‏نگريستيد - صاعقه شما را فرو گرفت (بقره/ 55).
45 - يَسْأَ لُكَ أَهْلُ الْكِتَابِ أَن تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتَاباً مِنَ السَّماءِ فَقَدْ سَأَلُوا مُوسَى أَكْبَرَ مِن ذلِكَ فَقَالُوا أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ فَعَفَوْنَا عَن ذلِكَ وَآتَيْنَا مُوسَى سُلْطَاناً مُبِيناً: اهل كتاب از تو مى‏خواهند كه كتابى از آسمان ]يكباره[ بر آنان فرود آورى. البته از موسى بزرگتر از اين را خواستند و گفتند: خدا را آشكار به ما بنماى. پس به سزاى ظلمشان صاعقه آنان را فرو گرفت. سپس، بعد از آن كه دلايل آشكار برايشان آمد، گوساله را ]به پرستش[ گرفتند و ما از آن هم در گذشتيم و به موسى برهانى روشن عطا كرديم (نساء/ 153).
46 - ترجمه تفسير نمونه، 174/1.
47 - وَظَلَّلْنَا عَلَيْكُمُ الْغَمَامَ وَأَنْزَلْنَا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوى كُلُوا مِنْ طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَمَا ظَلَمُونَا وَلكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ: و بر شما ابر را سايه گستر كرديم و بر شما گزانگبين و بلدرچين فرو فرستاديم ]و گفتيم:[ از خوراكى‏هاى پاكيزه‏اى كه به شما روزى داده‏ايم، بخوريد. و]لى آنان[ بر ما ستم نكردند، بلكه بر خويشتن ستم روا مى‏داشتند (بقره/ 57).
48 - وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكاً قَالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَن يَشَاءُ وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ: و پيامبرشان به آنان گفت: در حقيقت، خداوند طالوت را بر شما به پادشاهى گماشته است. گفتند: چگونه او را بر ما پادشاهى باشد با آن كه ما به پادشاهى از وى سزاوارتريم و به او از حيث مال، گشايشى داده نشده است؟ پيامبرشان گفت: در حقيقت، خدا او را بر شما برترى داده و او را در دانش و ]نيروى[ بدنى بر شما برترى بخشيده است و خداوند پادشاهى خود را به هر كس كه بخواهد مى‏دهد و خدا گشايگشر داناست (بقره/ 247)
49 - ترجمه تفسير الميزان، 436/2.
50 - همان كتاب، 1، ص 301-302.
51 - «وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تَذْبَحُوا بَقَرَةً قَالُوا أَتَتَّخِذُنَا هُزُواً قَالَ أَعُوذُ بِاللّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ» و هنگامى كه موسى به قوم خود گفت: خدا به شما فرمان مى‏دهد كه: ماده گاوى را سر ببريد، گفتند: آيا ما را به ريشخند مى‏گيرى؟ گفت: پناه مى‏برم به خدا كه ]مبادا[ از جاهلان باشم.
52 - «وَجَاوَزْنَا بِبَنِي إِسْرَائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلَى قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلَى أَصْنَامٍ لَهُمْ قَالُوا يَامُوسَى اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ» و فرزندان اسرائيل را از دريا گذرانديم. تا به قومى رسيدند كه بر ]پرستش [بت‏هاى خويش همت مى‏گماشتند. گفتند: اى موسى! همان گونه كه براى آنان خدايانى است، براى ما ]نيز [خدايى قرار ده. گفت: راستى شما نادانى مى‏كنيد. (اعراف/ 138).
53 - ترجمه تفسير الميزان، 300/8.
54 - همان كتاب، 324/1.
55 - تفسير نمونه، 250/1.
56 - فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْكِتَابَ يَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنَى وَيَقُولُونَ سَيُغْفَرُ لَنَا وَإِن يَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ يَأْخُذُوهُ أَلَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ مِيثَاقُ الْكِتَابِ أَن لاَيَقُولُوا عَلَى اللّهِ إِلَّا الْحَقَّ وَدَرَسُوا مَا فِيهِ وَالدَّارُ الآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ: آنگاه بعد زا آنان، جانشينانى وارث كتاب ]آسمانى[ شدند كه متاع اين دنياى پست را مى‏گيرند و مى‏گويند: بخشيده خواهيم شد. و اگر متاعى مانند آن به ايشان برسد ]باز [آن را مى‏ستانند. آيا زا آنان پيمان كتاب ]آسمانى [گرفته نشده كه جز به حق نسبت به خدا سخن نگويند، با اينكه آنچه را كه در آن ]كتاب[ است آموخته‏اند؟ و سراى آخرت براى كسانى كه پروا پيشه مى‏كنند بهتر است. آيا باز تعقل نمى‏كنيد؟
57 - ترجمه تفسير الميزان، 389/8.
85 - Forbes: عنوان مجله‏اى كه اسامى برترين‏هاى مالى جهان را فهرست وار در بردارد.
59 - مسلماً يهوديان و كسانى را كه شرك ورزيده‏اند، دشمن‏ترين مردم نسبت به مؤمنان خواهى يافت و قطعاً كسانى را كه گفتند: ما نصرانى هستيم، نزديكترين مردم در دوستى با مؤمنان خواهى يافت زيرا برخى از آنان دانشمندان و رهبانانى هستند كه تكبر نمى‏ورزند». (مائده/ 82)
60 - تفسير نمونه، 55/5.
61 - ترجمه تفسيرالميزان، 116/6 و تفسير نمونه، 56/5.
62 - سوره حشر/ 2.
63 - نهج البلاغه، خطبه 29.
64 - سوره انفال/ 63.
65 - سوره بقره/ 14.
66 - اين قسمت مستقيماً از مقاله حضرت آيت ا... جوادى آملى تحت عنوان «يهود و منافقين» ذكر شده است.
67 - ترجمه تفسير مجمع البيان، 256/1 و 255.
68 - ترجمه تفسير الميزان، 336/1.
69 - «بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ يَكْفُروا بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ بَغْياً أَنْ يُنَزِّلَ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلَى مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ فَبَاءُوا بِغَضَبٍ عَلَى غَضَبٍ وَلِلْكَافِرِينَ عَذَابٌ مُهِينٌ»: وه كه به چه بد بهايى خود را فروختند كه به آنچه خدا نازل كرده بود از سر رشك انكار آوردند، كه چرا خداوند از فضل خويش بر هر كس از بندگانش كه بخواهد ]آياتى [فرو مى‏فرستد. پس به خشمى بر خشم ديگر گرفتار آمدند. و براى كافران عذابى خفت آور است (بقره/ 90)
«وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ قَالُوا نُؤْمِنُ بِمَا أُنْزِلَ عَلَيْنَا وَيَكْفُرُونَ بِمَا وَرَاءَهُ وَهُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِمَا مَعَهُمْ قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِيَاءَ اللّهِ مِنْ قَبْلُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ»: و چون به آنان گفته شود: به آنچه خدا نازل كرده ايمان آوريد، مى‏گويند: ما به آنچه بر ]پيامبر[ خودمان نازل شده ايمان مى‏آوريم. و غير آن را - با آن كه ]كاملاً[ حق و مؤيد همان چيزى است كه با آنان است - انكار مى‏كنند. بگو: اگر مؤيد بوديد، پس چرا پيش از اين، پيامبران خدا را مى‏كشتيد؟ (بقره/ 91).
«وَلَمَّا جَاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِيقٌ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ كِتَابَ اللّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ كَأَ نَّهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ»: و آنگاه كه فرستاده‏اى از جانب خداوند بر ايشان آمد - كه آنچه را با آنان بود تصديق مى‏نمود - گروهى از اهل كتاب، كتاب خدا را پشت سر افكندند، چنانكه گويى ]از آن هيچ[ نمى‏دانند (بقره/ 101).
70 - ترجمه تفسير الميزان، 335/1.
71 - تفسير نمونه، 259/1.
72 - همان كتاب، 245/1.
73 - سوره بقره/ 61.
74 - سوره مائده/ 64.
75 - سوره آل عمران/ 112.
76 - ترجمه تفسير الميزان، 594/3.
77 - تفسير نمونه، 52/3.
78 - همان كتاب، 188/1.
79 - وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكَ لَيَبْعَثَنَّ عَلَيْهِمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَن يَسُومُهُمْ سُوءَ الْعَذَابِ إِنَّ رَبَّكَ لَسَرِيعُ الْعِقَابِ وَإِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ: و ]ياد كن[ هنگامى را كه پروردگارت اعلام داشت كه تا روز قيامت بر آنان ]يهوديان[ كسانى را خواهد گماشت كه بديشان عذاب سخت بچشانند. آرى، پروردگار تو زود كيفر است و همو آمرزنده بسيار مهربان است.
80 - تفسير نمونه، 429/6.
81 - سوره اعراف/ 167.
82 - آخوندى، محمد باقر، از افسانه يهود ستيزى تا واقعيت اسلام ستيزى در دنيا، جلد سوم، 1384 (تحقيق منتشر شده)
83 - اين‏جا يكى از مواردى است كه ميزان ايمان بنى اسرائيل را به پيامبرشان نشان مى‏دهد. اين موضوع روشن مى‏كند كه به راستى آنها موسى‏عليه السلام را همانند خود جاهل و نادان تصور مى‏كردند، نه يك انسان تكامل يافته و فرستاده خدا. به همين دليل چنين نسبت ناروايى به او مى‏دادند.
84 - اين جمله آنها نيز نشان مى‏دهد كه بنى اسرائيل خداى موسى‏عليه السلام را از خداى خويش جدا مى‏دانستند. اين جمله، در خواسته‏هاى بعدى آنها نيز چند بار تكرار شده است.
85 - سوره بقره/ 74.
86 - تفسير نمونه، 208/1 تا 213.
87 - لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن بَنِي إِسْرَائِيلَ عَلَى لِسَانِ دَاوُدَ وَعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ذلِكَ بِمَا عَصَوْا وَكَانُوا يَعْتَدُونَ: از ميان فرزندان اسرائيل، آنان كه كفر ورزيدند، به زبان داوود و عيسى بن مريم مورد لعنت قرار گرفتند. اين ]كيفر[ به خاطر آن بود كه عصيان ورزيده و ]از فرمان خدا [تجاوز مى‏كردند. (مائده/ 78).
«وَ اسْأَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتِي كَانَتْ حَاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ يَعْدُونَ فِي السَّبْتِ إِذْ تَأْتِيهِمْ حِيتَانُهُمْ يَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَيَوْمَ لاَيَسْبِتُونَ لاَتَأْتِيهِمْ كَذلِكَ نَبْلُوهُم بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ»: و از اهالى آن شهرى كه كنار دريا بود، از ايشان جويا شو: آنگاه كه به ]حكم[ روز شنبه تجاوز مى‏كردند، آنگاه كه روز شنبه آنان، ماهى‏هايشان روى آب مى‏آمدند و روزهاى غير شنبه به سوى آنان نمى‏آمدند. اين گونه ما آنان را به سبب آن كه نافرمانى مى‏كردند، مى‏آزموديم (اعراف/ 163).
«فَلَمَّا عَتَوْا عَن مَا نُهُوا عَنْهُ قُلْنَا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ»: و چون از آنچه از آن نهى شده بودند سر پيچى كردند، به آنان گفتيم: بوزينگانى رانده شده باشيد. (اعراف/ 166)
«وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِي السَّبْتِ فَقُلْنَا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ»: و كسانى از شما را كه در روز شنبه ]از فرمان خدا[ تجاوز كردند نيك شناختيد، پس ايشان را گفتيم: بوزينگانى طرد شده باشيد. (بقره/ 64)
«فَجَعَلْنَاهَا نَكَالاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهَا وَمَا خَلْفَهَا وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ»: و ما آن ]عقوبت[ را براى حاضران و ]نسل‏هاى [پس از آن، عبرتى و براى پرهيزگاران پندى قرار داديم. (بقره/ 66).
88 - ترجمه تفسير الميزان، 392/8.
89 - همان كتاب، 120/6.
90 - همان كتاب، 392/8.
91 - همان كتاب، 314/1.
92 - ترجمه مجمع البيان، 95/1.

مقالات مشابه

بررسی ویژگی‌های اخلاقی یهود عصر پیامبر(ص) و نقش آنان در شبهة تغییر قبله از منظر قرآن

نام نشریهمعارف قرآنی

نام نویسندهنصرت نیل‌ساز, زهره بابااحمدی میلانی, رقیه مددی

مخاطب شناسی و تاریخ گذاری آیه 91 سوره انعام

نام نشریهپژوهش‌های قرآنی

نام نویسندهامیر احمد‌نژاد, زهرا کلباسی

منابع غیر اسلامی درتفسیر آیات مرتبط با یهودیّت

نام نشریهتفسیر اهل بیت (ع)

نام نویسندهسیدمحمد علی طباطبایی

مفهوم‌شناسی «تورات» و «انجیل» در کاربردهای قرآنی

نام نشریهاندیشه نوین دینی

نام نویسندهمحمدتقی انصاری‌پور, رامین باباگل‌زاده

برسی دشواره قیامت در آیین یهود و بیان آیات متناظر آن از قرآن کریم

نام نشریهمعرفت ادیان

نام نویسندهاعظم پرچم, فاطمه سعیده آقا رب پرست

هارتلند عالم در نگاه قرآن

نام نشریهرشد آموزش قرآن

نام نویسندهابوالفضل رافعی